و از نامه هاى آن حضرت- عليه السلام- است وا اهل بصره: و به درستى كه بود از پراكنده شدن عهدهاى شما و كار شما و مخالفت شما مادام كه جاهل نبوديد و غافل از او، پس عفو كردم از مجرم شما، و برداشتم شمشير را از رو فراكننده شما از طاعت من، و قبول كردم از رو آورنده شما. پس اگر بگذشت به شما كارهاى هلاك كننده، و بى خردى رايهاى گرداننده از راه وا دشمنى من و خلاف من، پس اينك من به درستى كه نزديك آمدم و زين كردم اسبان من و پالان كردم شتران من. و اگر مضطر گردانيد مرا وا رفتن وا (سوى) شما هر آينه واقع آورم به شما واقعه اى كه نباشد روز جمل نسبت وا آن مگر (مانند) ليسيدن ليسنده اى (انگشت را)، وا آنك من شناسنده ام مر خداوند فرمان را از شما فضل او را، و مر خداوند نصيحت (را) حق او را، و تجاوز كننده (نيستم از) خداوند تهمت وا بى گناه، و نه (از) شكننده عهد وا صاحب وفا.
نامه 030-به معاويه
و از نامه هاى آن حضرت- عليه السلام- است، وا معاويه: پس بپرهيز از خدا در آنچه پيش تو و نزديك تو (است از مال مسلمانان و شهرهاى ايشان)، و نظر كن در حق او كه بر تو است، و باز گرد وا شناختن آنچه (كه)- معذور ندارند تو را به ندانستن آن، و به درستى كه مر طاعت را علمها است روشن، و راهها است روشن، و حجتها است پيدا، و غايتى (است) طلب كرده، وارد شوند آن را زيركان، و خلاف كنند آن را فرومايگان، هر كس كه رو بگرداند از آن بگردد از حق، و پا كوبد در حيرت و سرگشتگى، و بگرداند خدا نعمت او را، و فروآورد به او عذاب خود را. پس درياب نفس خود را (و) نگهدار از عذاب خدا! به درستى كه پيدا كرد خدا براى تو راه تو را، و آن جا (كه) به نهايت رسيد به تو كارهاى تو، به درستى كه روان كردى عمر خود را وا غايت زيانكارى، و جاى فرود آوردن كافرى، و به درستى كه نفس تو واقع آورد تو را در وحل بدى، و در انداخت تو را در جهالت، و درآورد تو را در جاى مهلكه ها، و درشت (و ناهموار) گردانيد بر تو جاى رفتن را.