خطبه 003-شقشقيه
و از جمله خطبه آن حضرت- عليه السلام- خطبه اى است كه آن را شقشقيه و مقمصه مى نامند بدان به خدا، به درستى كه جامه خود ساخت اين خلافت را پسر ابى قحافه، و او مى داند كه بدرستى كه جاى من از آن (خلافت) همچو جاى ستون است از آسيا، فرو مى آيد از من سيل (علوم و حكمت)، و بر بالاى (فضل) من نمى رود مرغ (بلند پرواز عقل). پس فرو گذاشتم فروتر از خلافت جامه (صبر را)، و در نورديدم از آن (خلافت) پهلو، و در استادم و راى مى زدم و فكر مى كردم ميان آن كه حمله برم به دستى بريده، (يعنى بدون ياور)، يا صبر كنم بر تاريكى فتنه كور. نيك پير شود در او بزرگ، و پير گرد(د) در او خو(ر) د، و رنج كشد در آن مومن تا كه فرا رسد به پروردگار خود، پس ديدم به درستى كه صبر بر اين خصلت خردمندانه تر است، پس صبر كردم و در چشم من خاشاك بود، و در گلو اندوه و گرفتگى. مى ديدم ميراث خود را غارت برده،تا كه برفت اول- يعنى ابوبكر- به راه خود، پس فرو گذاشت دلو خلافت را وا فلان پس از خود، پس مثل آورد عليه (السلام) به گفتار اعشى: (شعر) چه دور است آن روز (كه) من بر بالاى آن ناقه بودم و آن روز كه همنشين بودم با حيان كه برادر جابر بود. اى عجب كه ميان آنكه او طلب اقاله مى كرد در زندگانى خود، آن گه كه ببست آن خلافت را براى ديگرى بعد از وفات خود، هر آينه سخت است آنچه قسمت كردند دو پستان خلافت را، پس گردانيد او را در جانب درشت، كه درشت بود و ستبر جراحت او، و درشت بود بسودن او، و بسيار باشد به سرآمدن در او و عذر آوردن از آن. پس خداوند آن خلافت همچو بر نشيننده اشتر كره است رام نكرده، اگر بردارد مر او را ببرد بينى او را، و اگر نرم گرداند مر او را بيفتد در هلاكت، پس مبتلا كردند مردم را- به جان و زندگانى خدا- به پاى كوفتن، و پشت زدن و رميدن، و رنگها نمودن، و در معرض آمدن. پس صبر كردم بر درازى مدت، و سختى محنت،