خطبه 083-درباره عمرو بن عاص - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله جوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اى بندگان خدا! آنانكه عمر دادند ايشان را پس تنعم كردند، و آموختند ايشان را پس فهم كردند، و مهلت دادند پس غافل شدند، و سلامتى دادند پس فراموشى كردند، و مهلت دادند ايشان را زمانى دراز، و عطا دادند ايشان را عطاى خوب، و ترسانيدند ايشان را (از) عذاب دردناك، و وعده دادند ايشان را ثوابى بزرگ. بپرهيزيد از گناه هلاك كننده، و عيبهاى به خشم آورنده. اى خداوندان بينائيها و شنوائيها، و عافيتها، و برخورداريها(ى) دنيا! هست از هيچ جا گريختن يا خلاص دادن، يا جاى پناه يا پنا(ه) گاه، يا گريختن يا باز گشتن، يا نه؟ پس از كجا بگردانند شما را از حق، يا كجا باز گردانند شما ر (ا)، يا به چه فريفته مى شويد؟ و به درستى كه بهره يكى از شما از زمينى كه خداوند درازى و پهنائى است مقدار قامت او است، يعنى گور او، به خاكى (كه) دوسيده بر رخ او. اكنون اى بندگان خدا! وقت عمل (است، و مرگ) كام بند و گلوبند گذاشته است، و روح رها كرده، در وقت راه راستيد، و راحت تنها، و مهلت بقيه عمر، و ابتداى هنگام خواست خوديد، و مهلت دادن توبه، (و) فراخ بودن (در) بازگشت (از گناه) پيش از تنگى و جاى تنگ، و ترس و باطل شدن، و پيش از رسيدن غايب انتظار برده (ي
عنى موت)، و (پيش از) گرفتن (خداى) با عزت توانا. (و در خبر وارد شده است كه آن حضرت عليه السلام) آنگاه كه خطبه كرد به اين خطبه برافراشته شد او را پوستها، و بگريست چشمها، و بلغزيد دلها، و از مردمان كسى (است) كه نام نهد به اين خطبه را غرا.

خطبه 083-درباره عمرو بن عاص

و از سخنان آن حضرت- عليه السلام- است در ياد كردن عمر (و) پسر عاص عجب است مر پسر نابغه (را)! دعوى مى كند مر اهل شام را (كه) به درستى كه درمن مزاح كردن است، و من مرديم بسيار بازى، بازى كنم با زنان و غلبه كنم در بازى! به درستى كه گفت گفتارى باطل، و سخن گويد دروغ. بدان كه بدترين گفتار دروغ است. كه او مى گويد پس دروغ مى گويد، و وعده مى كند پس خلافت مى كند، و سئوال مى كند او را پس بخل مى كند، و وى سئوال مى كند پس الحاح مى كند، و خيانت مى كند عهد را، و قطع مى كند عهد را و قرابت را. پس چون باشد نزديك حرب، پس چه(گونه) زجر كننده(اى) است او و امر كنند(ه)! مادام كه فرا نگيرد شمشيرها جاهاى خود (را)، پس چون باشد آن (گاه كه فرا گيرند شمشيرها)، باشد بزرگترين كيد او (آن) كه عطا دهد قوم را دبر خود. بدان و به خدا به درستى (كه) باز دارد مرا از بازى ذكر مرگ، و به درستى كه باز مى دارد او را از گفتار حق فراموش كردن آخرت. به درستى كه او بيعت نكرد با معاويه تا كه شرط كرد مر او را كه بدهد او را عطيه اى، و عطا دهد او را بر ترك دين حق عطاى اندك.

/ 398