خطبه 228-در توحيد
و از خطبه آن حضرت- عليه السلام- است در توحيد و گرد آورد(ه است) اين خطبه (چيزى) را از اصول علم كه جمع نياورده او را خطبه (ديگر). (قائل نشد به يگانگى وا يكى نگفت و ندانست او را، آن كس كه (اثبات كيفيت و) چگونگى كرد در او، و نه حقيقت او را برسيد آن كس كه صورت بديد كرد او را، و نه او را خواسته باشد آن كس كه ماننده كرد او را به خلق، و پناه نيازمندان نداشته باشد او را آن كس كه اشارت كرد وا او (و در وهم آورد). هر جوهرى به نفس خود (مخلوق و) كرده (شده) باشد (نه آفريننده)، و هر قائم و عرض جز او معلول باشد (نه علت). كننده (فعلها است) نه به حركت آلت بل كه بى آلت، تقدير كننده (است) نه به قوت فكرت و انديشه، بى نياز از چيزى (است) نه به كسب (فايده از ديگران)، صحبت ندارد او با وقتها، و نه يارى كند با او چشم و گوش و دستها و پايها، سابق بود وقتها را وجود او، و عدم را وجود او، و ابتدا را هميشگى او. بدانيد به آفريدن او حواس را بشناختند (او را) كه نيست حواس مر او را، و به ضديت بديد كردن او ميان كارها (و اشياء) بشناختند كه نيست ضدى مر او را، و قرين گردانيدن او ميان چيزها بشناختند كه نيست همسرى مر او را. ضد بديد كردنور را به تاريكى، و روشنى را به تاريكى، و فسردگى را به ترى، و حرارت و گرمى را به سردى، الفت دهنده (است) ميان دشمنى كنندگان با يكديگر، مقرون گرداننده (است) ميان جدائى كنندگان آن، نزديك كننده (است) ميان دورى كنندگان آن، جدا كننده (است) ميان نزديكان آن. شامل نكردند او را به حد(ى)، و حساب نكردند او را به شمار(ى)، و به درستى كه حد بديد كند خداوند ادوات نفس (خود) را، و اشارت كند آلت وا مانند (خود را). بازداشت منذ قديمى (بودن) آن (آلتها را)، و بازداشت آن را قد ازلى (بودن آن) را، و دور گردانيد آن را لولا از تمام شدن (و كامل بودن آن آلات). به آن (ادوات) روشن گرد(يد) صانع آن مر عقلها (را)، و به آن (آلات) بازداشت از نگرستنهاى چشمها، جارى نباشد بر او حركت و سكون، و چگونه جارى باشد بر او آنچه او روان كرده است آن را و (چگونه) باز گردد در او آنچه ظاهر كرد آن را. و (چگونه) حادث شود در او آنچه او نو باديد كرد (آن را)؟ آنگاه (كه جارى شود بر ذات او حركت و سكون) هر آينه متفاوت شود ذات او (به زياده و نقصان)، و متجزى شود حقيقت او، و ممتنع باشد از هميشگى يعنى ازل، و هر آينه باشد مر او را پسى آنگه (كه) يابند مر او را پيشى، و طلب ن
كند تمام (شدن) را آنگه لازم شود او را نقصان. و آنگاه هر آينه برخيزد علامت و نشان صنعت كرده (و مخلوقيت) در او، و گردد (ذات بارى تعالى) دليل (بر وجود صانع ديگر براى او) پس از آن كه بود دلالت كرده (شده) بر (صانعيت) او (از مصنوعات او)، و بيرون رود (واجب الوجود) به (سبب) حجت (و برهان محال و) باز استادن از آن كه اثر كند در او آنچه (كه) اثر كند در غير او.آن كه نگردد و زايل نشود، و روا نباشد بر او فرو شدن نزاد او پس باشد (او را) زاده (شده اى)، و نزادند او را پس گردد حد بديد كرده، بزرگ است از فرا گرفتن پسران، و پاك باشد از بسائيدن زنان، در نيابد او را وهمها پس اندازه بديد كند او را، و در وهم و گمان نياورد باريك بينيها پس تصور كند او را. و در نيابد او را حواس پس احساس كند او را، و نبسايد او را دستها پس بسايد او را، و نگردد به حالى، و بدان نگيرد در حالها، و كهنه نكند او را شبها و روزها، و بنگرداند او را روشنى و تاريكى. و صفت نكنند او را به چيزى از جزوها، و نه به جوارح و عضوها، و نه به عرضى از اعراض از حركت و سكون، و نه به غيريت و بعض بعض (بودن)، و نگويند مر او را حدى و نهايتى، و نه منقطع شدن و نه غايتى، و نه آنك به درستى كه چيزها جمع (و احاطه) كنند او را، پس بردارند او را يا فرو اندازند او را، يا به درستى كه چيزى بردارد (پس) بچسباند او را (يا راست نگه دارد او را)، و نيست (او) در چيزها رونده و نه از آن بيرون رونده. خبر دهد نه به زبانها و ملازه ها، و بشنود نه به شكافهاى گوش و آلتها، گويد (سخن) و از دهن نيندازد، و نگهدارد او و نگاه ندارند او را، و خواه
د و نينديشد در دل. دوست دارد و راضى شود از غير رقت (دل)، و دشمن دارد و خشم گيرد از غير مشقت و دشوارى، و گويد مر آنچه (را كه) خواهد بودن آن را: باش پس بباشد. (اين گفتن) نه به آوازى (است كه) بكوبند (گوش را)، و نه (به) آوازى كه بشنوند، و به درستى كه سخن او- كه منزه است او- فعلى است از (او) كه بيافريد (آن را)، و صورت بديد كرد (آن را كه) نبود پيش از آن بود(ه)، و اگر بودى (كلام او سبحانه) قديم هر آينه باشد خداى دوم.