و از نامه هاى آن حضرت- عليه السلام- است، وا معاويه: امر و شان (اين است كه) بيعت كردند مرا گروه مردم آنان كه بيعت كردند ابابكر و عمر و عثمان (را) بر آنچه (كه) بيعت كردند ايشان بر او، پس نباشد مر حاضر را كه اختيار كند (كسى را كه بيعت بر او واقع نشده)، و نه مر غايب را كه رد كند (كسى را كه مردمان به او بيعت كرده اند). و به درستى كه مشاورت (در امر خلافت) مر مهاجران و انصار (را است)، پس اگر گرد آمدند بر مردى پس نهادند او را نام امامى، باشد آن مر خدا را پسنديده، پس اگر بيرون شد از امر ايشان بيرون رونده اى به عيبى يا بدعتى باز گردانند او را وا آنچه بيرون آمد(ه) از او، پس اگر باز ايستاد (از قبول فرمان) مقاتله كنند با او بر پس روى كردن او جز راه مومنان را، و فرو گذارد او را خدا بدانچه اختيار كرد. و به جان و زندگانى من اى معاويه! اگر نظر كنى تو به عقل خود جز هواى نفس خود، هر آينه يابى مرا بى گناه ترين مردمان در خون عثمان، و هر آينه بدانيد كه من بودم در دورى و جدائى از او، مگر آن كه (دعوى جنايت كنى بر من پس بپوشانى) آنچه ظاهر است تو را. (و السلام).
نامه 007-به معاويه
و از نامه هاى آن حضرت- عليه السلام- است، به معاويه: بعد از حمد خدا به درستى كه آمد به من از (سوى) تو موعظه(اى چند كه به هم پيوند كرده از سخنان ديگران)، و رساله(اى آراسته شده كه) بنوشتى آن را به گمراهى خود، و بگذرانيدى آن را به بدى راى خود. و (آمد به من) نامه مردى كه نيست مر او را بصيرتى كه هدايت كند او را، و نه مهتر و امامى كه ارشاد كند او را، به درستى كه بخواند آن را هواى نفس پس اجابت كرد او را، و بكشيد او را گمراهى (و او) پس روى كرد او را، پس بيهوده گفت فحش گوينده، و گمراه شد پا كوبنده.و از همين نامه است: به درستى كه آن بيعتى بود (با من) يك بار (واقع شده) كه مكرر و عود نكند در آن نگرستن، و با سر نگيرد در او اختيار بيرون رونده از آن (بيعت) عيب كننده، و فكركننده در آن منافق باشد.