نيست قربت به اداى نوافل چون مضرت رسد به فرائض. زبان عاقل در پس دل او است، و دل احمق در پس زبان او است. (سيدرضى گويد): و اين از معنى هاى عجب آورنده و بزرگ باشد، و مراد به اين آن است كه: عاقل رها نكند زبان خود را، الا پس از مشورت كردن (با) انديشه در دل، و مشاورت فكرت. و احمق پيش فرادارد انداخته هاى زبان خود را، و بجسته هاى سخن خود (به جهت) تكرار فكر خود، و جنبانيدن راى خود. پس گويى زبان عاقل پس روى كننده است مر دل او را
حکمت 039
و گويى كه دل احمق پس روى كننده است مر زبان او (را. و) به درستى روايت كرد(ه)اند از او- عليه السلام- اين معنى را به لفظ ديگر، و او گفت (آن حضرت است كه): دل احمق در دهن او است، و زبان عاقل در دل او است، و معنى هر دو (عبارت) يكى است.
حکمت 040
و گفت- عليه السلام: مر بعض اصحاب خود را در علتى (كه وى) نالنده شد(ه بود) به آن: گرداند خدا به آنچه باشد از شكايت مرض (تو) فرو افكندن مر گناهان تو را. پس به درستى كه بيمارى را نيست مزد(ى) در او، وليكن به آن فرونهند و نقصان كنند گناهان او را، و فرواندازند چون فروافكندن برگها(ى درخت). به درستى كه مزد در گفتار (نيك) است به زبان، و (در) كار كردن (خوب است) به دستها و قدمها، به درستى كه الله تعالى دربرد- به راستى نيت و عملاى پنهانيهاى نيك- هر كس را (كه) خواهد از بندگان خود در بهشت. (سيد رضى فرمايد): و مى گويم من كه راست گفت- عليه السلام- به درستى كه نيست بيمارى را مزد در او، براى آنك او از آن گروه است آنك مستحق شود بر او عوض، براى آنك عوض مستحق شود بر آنچه باشد در مقابله فعل خداى تعالى به بنده: از دردها، و بيماريها، و آنچه جارى مجراى آن باشد و مز(د) و ثواب مستحق شوند ايشان بر آنچه باشد در مقابله فعل بنده، پس ميان ايشان جدائى باشد، به درستى كه بيان كرد- عليه السلام- چنان كه تقاضا كر(د) علم افروزند(ه او)، و راى راست او.