روزى دو روزى است: يكى روزى(يى) است كه طلب كنى تو او را، و (ديگر) روزى(يى) كه طلب كند (او) تو را، پس اگر نيائى (به سوى او) آيد به تو. پس بايد كه بر ندارى غم سال خود بر غم روز خود، پسنده است تو را در هر روزى آنچه در او است، پس اگر باشد سال از عمر تو، به درستى كه خداى تعالى- بزرگ است او- زود بود كه بدهد تو را در هر بامدادى نوى آنچه قسمت كرد براى تو. و اگر نباشد سال از عمر تو، پس چه مى كنى به غصه مر آنچه (كه) نيست مر تو را، و بايد كه در پيش نيفتد تو را وا روزى تو طلب كننده(اى)، و غلبه نكند تو را بر او غلبه كننده اى، و درنگ نكند از تو آنچه به درستى كه تقدير كرده اند مر تو را. (سيدرضى گويد): و به درستى كه بگذشت اين سخن در آنچه پيش رفت از اين باب، مگر آن كه اينجا روشنتر و مشروحتر (است)، پس براى اين مكرر گردانيديم آن را بر قاعده قرار داده در اول اين كتاب.
حکمت 372
و گفت- عليه السلام: چندا رو آورنده (به) روزى كه نيست پشت فروكننده آن (روز، بلكه دريافته است او را مرگ)، و (چندا) حسد برنده در اول شب كه برخاستند گريندگان او در آخر شب او.
حکمت 373
سخن در بند تو است مادام كه نگفتى آن را، پس چون سخن گوئى تو به آن، گشتى تو در بند او. پس در خزينه نه زبان خود را چنانك (در) خزينه نهى زر خود را و درم خود را. پس چندا سخنى كه در ربود نعمتى (را).