و از سخنان آن حضرت- عليه السلام- است و بدرستى (كه طلحه و زبير) بلرزانيدند، و بترسانيدند، و وا اين هر دو كار (دليل است بر) بددلى كردن (ايشان)، و نيستيم ما كه ترسانيم تا كه واقع نياوريم، و سيلان نكنيم تا كه نباريم.
خطبه 010-حزب شيطان
و از خطبه هاى آن حضرت- عليه السلام- است بدان و بدرستى كه ديو بدرستى كه جمع كرد گروه خود را، و طلب فراهم آوردن كرد سواران و پيادگان خود را، و بدرستى كه وا من است معرفت من، نپوشيدم حق را بر نفس خود، و نپوشيدند بر من، و سوگند مى خورم به خدا كه هر آينه پر كنم براى شما حوضى كه من كشنده آن باشم، و باز نگردند از او بلكه هلاك شوند و عود نكنند با او.
خطبه 011-خطاب به محمد حنفيه
و از كلام آن حضرت- عليه السلام- است كه به پسر خود محمد بن حنفيه گفته آنگاه كه بداد او را رايت روز جنگ جمل بايد كه زايل شود كوهها و زايل نشوى تو، به دندان گير بر دندان خرد، عاريت ده خدا را كاسه سر خود را، ثابت دار در زمين قدم خود را، بيند از چشم خود را (بر) دورترين قوم، فروگير چشم خود را، و بدان بدرستى كه يارى از نزد خداست تعالى و تقدس.
خطبه 012-پس از پيروزى بر اصحاب جمل
و از سخنان آن حضرت- عليه السلام- است آنگاه كه ظفر داد او را خداى- كه منزه است- به اصحاب جمل، و بدرستى كه گفت مر او را بعضى از ياران او عليه السلام: دوست داشتم بدرستى كه برادر من فلانى بودى كه حاضر بودى با من، تا بديدى چه نصرت كرد تو را خداى به آن بر دشمنان تو؟ (پس گفت آن حضرت): اى دوستى برادر تو و اما است؟ گفت: بلى. گفت: بدرستى كه (او) حاضر بود با ما، و به حق خدا و بدرستى كه حاضر بود با ما در لشكر ما اين، گروهى كه در پشتهاى مردان، و رحمهاى زنان (هستند)، زود ظاهر شود به ايشان در آن زمان و قوى شود به ايشان ايمان.
خطبه 013-سرزنش مردم بصره
و از كلام آن حضرت- عليه السلام- است در مذمت بصره و اهل آن بوديد شما لشكر زنان، و تابع چهارپايان، (چون) آواز داد (آن چهار پا) پس جواب داديد شما، و (چون) بريدند و پى كرد(ند)، پس بگريختيد، خلقهاى شما چون خلقهاى خسيسان است، و وعده هاى شما خلاف وعده است، و دين شما نفاق است، و آب شما سخت تلخ است، (و) اقامت كنند(ه در) ميان اشخاص شما گرو كرده به گناه او، و كوچ كننده از شما دريافته رحمتى از پروردگار شما. گوئى كه من به مسجد شما چون سينه كشتى ام، بدرستى كه بفرستاد خدا بر آن عذاب را از بالاى آن و از زير آن، و هلاك گردانيد آن كس را كه در زير او بود. و در روايتى ديگر: به خدا كه غرقه گردانند شهر بصره شما را تا كه گويى كه من نظر مى كنم وا مسجد آن چون سينه كشتى، يا اشتر مرغى سينه به آب واداده. و در روايت ديگر: چون سينه مرغى آبى كه در بيشترين آب دريا باشد.