و از وصيتهاى آن حضرت- عليه السلام- است، مر حسن بن على را (ع)، نوشت اين نامه را به او به حاضرين- نام موضعى است- نزديك باز گرديدن او از صفين: از پدر فانى، اقراركنند(ه) مر زمان (غلبه كننده را)، ادباركننده (و پشت كننده به) عمر، گردن نهنده مر روزگار (را)، مذمت كنند(ه) مر دنيا (را)، آرام گيرنده (در) جاى آرام مردگان، كوچ كننده از آن (مسكنها) فردا، وا فرزند اميد دارنده (به) آنچه (كه) درنيابد (آن را)، رونده (است) راه كسى كه به درستى كه هلاك شد، نشانه رنجها (و آلام)، و گرو كرده روزها، و شكار و انداخته مصيبتها، و بنده دنيا، و بازرگانى كننده فريفتگى، و وام برآمده مرگها، و اسير مرگ، و هم عهد و همنشين غمها، و همسر اندوهها، و بر پا كرده نشانه آفتها، و افكنده آرزوها، و باز پس مانده مردگان.اما بعد از حمد خدا، به درستى در آنچه بيان كردم و روشن، از پشت بدادن دنيا از من، و سركشى كردن روزگار بر من، و رو آوردن آخرت به من، آنچه (كه) بازداشت مرا از ذكر آن كس كه هست جز من، و مهم شمردن به آن چه پس من است، جز آنك من (از) آنجا كه فرد گردانيد مرا- جز غصه هاى مردمان- غم و غصه نفس من. پس راست گفت با من راى من، و بازداشت مرا از هواى من، و روشن كرد مرا حقيقت كار من، پس برسانيد مرا وا جد (و جهد)ى كه نباشد در او بازى، و راستى(يى) كه نياميخت به او دروغ، يافتم تو را بعضى (از اعضاى) خود، بل كه يافتم تو را همه من، تا كه گوئى چيزى اگر برسد به من، و گوئيا كه مرگ اگر آيد به تو آيد به من. پس به رنج آورد مرا از كار تو آنچه (كه) به رنج آورد مرا از كار نفس من، پس بنوشتم به تو (اين) نوشته (را) من (در حالى كه) يارى خواهنده و نگاه دارنده(اى آن را) اگر من باقى مانم مر تو را يا فانى شوم.