خطبه 042-پرهيز از هوسرانى - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله جوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 042-پرهيز از هوسرانى

و از خطبه هاى آن حضرت- عليه السلام- است) اى مردمان! بدرستى كه ترسناكترين آنچه مى ترسم بر شما دو است: پس روى كردن براى نفس، و درازى اميد، اما پسروى كردن هواى نفس باز بندد از حق، و اما درازى اميد پس فراموش گرداند آخرت را. بدان و بدرستى كه دنيا پشت كرد زود و سبك، پس باقى نماند از او مگر اندك بقيه اى، همچو بقيه و بازمانده جايگاه كه بريخته باشد آن را ريزنده آن. بدان و بدرستى كه آخرت روى آورد، و هر يكى از ايشان را پسرانند، پس باشيد از پسران آخرت، و مباشيد از پسران دنيا. پس بدرستى كه هر فرزندى زود بود كه فرا رسد به مادر خود روز قيامت، و بدرستى كه امروز عمل است و حساب نيست، و فردا حساب است و عمل نيست.

خطبه 043-علت درنگ در جنگ

و از سخنان آن حضرت- عليه السلام- است و بدرستى كه اشارت كردند ياران او، به هاپژاردن براى حرب اهل شام، پس از فرستادن او به معاويه، به جرير پسر عبدالله بجلى را بدرستى كه استعداد من براى حرب اهل شام- و حال آنك جرير نزد ايشان است- (بستن در است) مر اهل شام (را)، و باز داشتن مر اهل شام (را) از خير، اگر خواهند ايشان او را. وليكن بدرستى كه وقت با ديد كرده ام براى جرير، وقتى كه اقامت نكند بعد از او مگر فريفته (باشد) يا نافرمانى كنند(ه)، وراى و تدبير وا توقف (است)، پس تعجيل مكنيد و مدارا كنيد، و (به) كراهت ندارم مر شما را استعداد را. و بدرستى كه بزدم بينى اين كار را و چشم او، و بگردانيدم پشت او و شكم او پس نديدم و ظاهر نشد مرا جز قتال يا كفر (و انكار آنچه كه پيغمبر آورده است). امر و شان آن است بدرستى كه بود او بر امت (پيغمبر) و جماعت والى، نو آورد (و) بدعت نو آوردنى، و يا تمكين داد مردمان را گفتارى (با) عداوتى، پس گفتند، پس انكار كرد(ند) و عتاب كردند و بگرديدند.

خطبه 044-سرزنش مصقله پسر هبيره

و از سخنان آن حضرت- عليه السلام- است و بدرستى كه بگريخت مصقله پسر هبيره شيبانى وا معاويه و بود او كه بخريد بردگان بنى ناجيه را از عامل اميرالمومنين، عليه السلام، و آزاد كرد ايشان را. پس آنگاه كه مال طلب كرد، عليه السلام (از مصقله)، غدر كرد به او، و بگريخت وا شام شد دور گرداناد خدا مصقله را از خير! بكرد كردن بهتران، و بگريخت چون گريختن بندگان، پس سخن نگويد ستاينده او، تا كه خاموش گرداند او (را)، و تصديق نكند گوينده خود را تا كه خاموش گرداند او را، و اگر اقامت كردى فرا گرفتمى ما به توانگرى او، و مهلت دادمى به مال او تمامى آن را.

/ 398