و گفت- عليه السلام- مر انس پسر مالك را، (و) به درستى كه بفرستاد او را به (سوى) طلحه و زبير، آنگاه كه آمد وا بصره كه تا ياد دهد ايشان را از آنچه كه شنيد(ه بود) او- انس- از رسول خدا صلعم در(باره) طلحه و زبير. پس باز گردانيدند او را از آن (شهادت)، پس باز گرديد به (سوى) او (عليه السلام)، پس گفت: كه من فراموش كرد(ه ا)م آن كار را پس گفت- عليه السلام: اگر بودى تو دروغگوى باديد كند تو را خدا به سبب اين دروغ سفيدى(يى) درخشنده كه وا نپوشد آن را عمامه. (سيدرضى گويد): يعنى برص، پس برسيد به انس اين علت پس از آن در روى او (پيدا شد، و) پس بود كه نديدند او را مگر پوشيده روى.
حکمت 304
و گفت- عليه السلام: به درستى كه مر دلها را روى آوردن است و پشت بدادن، پس چون رو وا چيزى كند برداريد او را بر نافله ها، و چون پشت كرد اقتصار كنيد آن را بر فريضه ها.
حکمت 305
و گفت- عليه السلام: در قرآن (است) خبر دادن آنچه پيش از شما بود، و خبر آنچه بعد از شما خواهد بود، و حكم شرعيات ميان شما.
حکمت 306
و گفت- عليه السلام: باز گردان سنگ را از آن جا كه آمد(ه است)، به درستى كه شر را دفع نكند مگر شر.