خطبه 086-موعظه ياران - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله جوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 086-موعظه ياران

و از خطبه هاى آن حضرت- عليه السلام- است اى بندگان خدا! به درستى كه دوسترين بندگان خدا وا او، بنده اى باشد كه يارى دهد او را خدا به الطاف بر ادب نفس او، پس شعار خود فرو گيرد اندوه را، و چادر خود سازد ترس را. پس روشن شود چراغ علم و يقين و راه حق در دل او، و بساخت مهمانى براى روز خود (كه) فرو آينده (است) به او: پس نزديك گردانيد بر نفس خود دور را، و آسان گردانيد سخت و دشوارى دنيا را. نظر كرد پس بينا شد، و ياد كرد خدا را پس بسيار خواست، و سيراب شد از آب خوش خوشگوار- يعنى علم نافع- آسان گردانيده شد مر او را آبشخورها پس بياشاميد اول شربت، و برفت راه روشن. به درستى كه ور كند پيراهنهاى آرزوها را، و خالى شد از غمها و غصه ها الا يك غصه- يعنى غصه معاد- كه تنها گشت به او، پس بيرون شد از صفت نابينائى و انبازى كردن با اهل هوى، و گشت از كليدهاى درهاى راه راست، و جاى بندهاى درهاى هلاكت. به درستى كه بديد راه خود را، و بسپرد راه خود را، و بشناخت علامتها و نشان خود را، و قطع كرد سختى و گرداب خود را، و چنگ درزد از بندنه ها به استوارترين آن، و از ريسمانها به استوارترين (آن)، پس او از يقين بر مانند روشنى آفتاب باشد.

به درستى كه برپاى كرد و ساخته كرد نفس خود را براى خداى تعالى در ارفع كارهاى شرعيه، از وا گردانيدن جواب هر سئوالى كه وارد شود بر او، و گردانيدن هر شاخى وا اصل او. (او است) چراغ تاريكيها، وا برنده شب كوريها- يعنى جهالتها- كليد شبهه ها و بسته ها، دفع كننده مشكلات، دليل بيابانهاى سرگشتگى، بگويد پس فهم كند، و خاموش شود پس سلامت باشد. به درستى كه خالص كرد براى خدا (عبادات خود را)، پس فرا گرفته باشد (خدا) او را خلاصه براى خود پس آن از معدنهاى دين او (است)، و ميخهاى زمين او، به درستى كه واجب كرد نفس خود را راستى را، پس باشد اول راستى او نيست كردن هوى و مراد از نفس او. صفت گويد حق را و عمل كند به آن، و دست ندارد بر نيكوئى نهايتى مگر (كه) قصد (كند) آن (را)، و نه جاى گمان بردنى مگر كه قصد (كند) آن (را) به درستى كه تمكين داد كتاب خدا را از مهار او، پس آن كتاب كشنده او و پيشواى او، و فرود آيد او هر كجا كه فرود آيد (بار و بنه او)، و فرو آورد هر كجا كه باشد جاى فرو آمدن او.

و بنده ديگر كه به تكلف نام نهاد نفس خود را عالم و نيست به آن، پس فرا گرفت جهالتها از نادانان، و گمراهى و بيراه گردانيدن از گمراه كنندگان، و برپاى كرد از براى مردمان دامها از ريسمانها و دامهاى فريفتگى و گفتار دروغ. به درستى كه برداشت كتاب خدا را بر رايهاى خود، و باز گردانيد حق را بر مراد خود، ايمن گرداند (مردمان را) از كارهاى بزرگ، و آسان گرداند گناهان بزرگ (را)، گويد: كه مى ايستم نزديك شبهات و مشكلات و در او افتاد و مى گويد: دورى مى كنم بدعتها را و ميان آن خفته است. پس صورت او صورت انسان است، و دل او دل حيوانى، نشناسد در راه راست را تا پسروى كند آن را، و نه در جهالت و نابينائى را تا كه باز گرد(د) از او پس آن است مرده زندگان. پس كجا مى رويد شما؟ و از كجا دروغ مى اندازند شما را؟ و علمها استاده است، و آيتها روشن، و نشانه هاى راه برپا كرده است. پس كجا سرگشته مى كند شما را؟ بلكه چگونه سرگشته مى شويد و در ميان شما عترت و خويشاوند پيغمبر شما است؟ و ايشان مهارهاى حقند، و زبانهاى صدق و راستى، پس فرو آريدشان به خوبتر منزلهاى قرآن، و وارد شويد بديشان وارد شدن شتران تشنگان. اى مردمان! فرا گيريد اين نصيحتها
را از خاتم پيغمبران- درود داد خدا بر او و آل او- امر و شان (آن) است كه بميرد هر كه بمرد از ما و (حال آن كه) نيست مرده، و كهنه گردد هر كه كهنه شد از ما و (حال آنكه) نيست و نباشد كهنه- يعنى ارواح. پس نگوئيد بدانچه نمى شناسيد، به درستى كه بيشتر حق باشد در آنچه انكار مى كنيد، و معذور داريد آن كس را كه نيست حجت مر شما را بر او- و من آنم. اى عمل نكردم در ميان شما (به) بنه بزرگتر- يعنى قرآن؟ و بنگذاشتم در ميان شما بنه خرد- يعنى عترت را؟ و نصب كردم و نشاندم در ميان شما علم ايمان را، و وقوف دادم شما را بر حدهاى حلال و حرام، و در پوشيدم به شما (لباس) عافيت از عدل خود، و بگستردم براى شما نيكوئى و شرع را از گفتار و كردار خود، و فرا نمودم شما را نيكوهاى خلقها از نفس خود. پس نكنيد استعمال تدبير خود را در آنچه در نيابد قعر و بيخ او را بينائى، و نپيوندد و در نرود به او فكرها.

/ 398