نامه 003-به شريح قاضى
و از نامه هاى آن حضرت- عليه السلام- است، كه بنوشت او به شريح پسر حارث، قاضى او: روايت كرد(ه)اند به درستى كه شريح پسر حارث قاضى اميرمومنان (ع) بخريد در عهد آن حضرت سرايى به هشتاد دينار، پس خبر برسيد به او- عليه السلام- آن، پس بخواند شريح را، و گفت مر او را: خبر رسيد به من كه تو خريدى سرائى به هشتاد دينار و بنوشتى تو نامه اى، و گواه گرفتى در (او) گواهان را. پس گفت شريح: به درستى كه بود اين (چنين) يا اميرمومنان، گفت (راوى) پس نظر كرد او را- عليه السلام- (همچون) نظر خشم گرفته، پس گفت مر او را: اى شريح! بدان به درستى كه زود بود كه بيايد به تو آن كس كه نگه نكند در نامه تو، و سوال نكند از حجت و گواه تو، تا كه بيرون كند تو را از آن (سرا) پياده، و فراسپرد تو را تا گور تو خالص، يعنى بى مال. پس نظر كن يا شريح تا نباشى (تو) كه خريده باشى اين خانه را از غير مال تو، يا نقد كرده باشى بها را از غير حلال مر تو را، پس چون تو به درستى كه زيان كرده باشى (هم) سراى دنيا را و (هم) سراى آخرت را. بدا(ن) به درستى كه اگر بودى (تو) كه (مى)آمدى به (نزد) من نزديك خريدن تو آنچه به خريدى تو، هر آينه بنوشتمى براى تو نامه اى براين نسخه، پس رغبت نكردى در خريدن اين سرا (كسى) به يك درهم پس آنچه زائد از آن بود، و (چنين است) نسخه: اين است آنچه بخريد بنده حقير از مرده اى، (يعنى كسى كه مشرف به مرگ است)، به درستى كه انگيختند او را براى كوچ (كردن از اين دنيا). بخريد از او سرائى از سراى غرور و فريفتگى (كه باقى مانده) از جانب گذشتگان، و موضع خط بر ابناء هلاك شوندگان، و جمع دارد اين سرا را حدهاى چهار: حد اول به نهايت رسد وا (اشيائى كه) خواننده هاى آفتها (است) و حد دوم به نهايت رسد وا خواننده هاى مصيبتها، و حد سيم به نهايت رسد وا هواء هلاك كننده، و حد چهارم به نهايت رسد وا شيطان غاوى كننده، و در او بگشايند در اين سرا (را). بخريد اين فريفته به اميد، از اين انگيخته به اجل، اين سرا را به (قيمت) بيرون شدن از عزت قناعت، و داخل شدن در حقارت جستن و فروتنى، پس آنچه دريابد اين خرنده در آنچه (كه) بخريد از او، (عبارت است) از (ضمان) درك (و غرامت). پس بر (ملك الموت است- آن كه) جنباننده به عنف و قهر (است) تنهاى پادشاهان را، و در رباينده نفسهاى جباران را، و زايل كننده پادشاهى فراعنه، مانند كسرا و قيصر، و تبع ملك و حمير، و هر كه گرد آورد مال را بر مال پس بسي
ار گرداند، و هر كه بنا نهد، و برافراشت، و به زر آرايش كند و بلند گرداند، و ذخيره نهد و اعتقاد كند، و فكر كند به دعوى آن براى فرزند باقى بودن- فرستادن ايشان همه، (از فروشنده و خريدار) وا جاى ايستادن عرضه كردن به خدا و شمار و جاى ثواب و عقاب. چون (كه) واقع شود كار به جدا كردن حكم (حق از باطل)، و (آن گاه) زيان كار شوند آنجا كسانى كه باطل باشند، گواهى دهد بر اين راى عقل چون بيرون رود از اسيرى هواى نفس، و به سلامت ماند از باز دارنده هاى دنيا.