نامه 008-به جرير بن عبدالله البجلى - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله جوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 008-به جرير بن عبدالله البجلى

و از نامه هاى آن حضرت- عليه السلام- است وا جرير پسر عبدالله بجلى، آن گاه كه بفرستاد او را وا معاويه: اما پس از حمد (خدا)، پس چون آيد به تو نامه من بردار معاويه را بر كار منقطع و جداكننده ميان حق و باطل، و فراگير او را به كار جزم، پس مخير گردان او را ميان حرب كشف كننده، يا صلحى رسواكننده، پس اگر اختيار كرد حرب را بنيداز با او عهد را (و حرب كن با وى)، و اگر صلح اختيار كند، پس بگير بيعت او را. (و السلام).

نامه 009-به معاويه

و از نامه هاى آن حضرت- عليه السلام- است، وا معاويه: پس خواست قوم ما- (يعنى قريش)- كشتن پيغمبر ما، و هلاك كردن (و از بيخ كندن) اصل ما، و قصد كردند كه بفرستند به ما غمها را، و بكردند به ما فعلهاى بسيار، و منع كرد(ند) و باز داشتند از ما آب خوش را، و ملازم (كردند) و درپوشيدند بر ما ترس را، و باز داشتند ما را وا كار سخت و كوه درشت، و بر افروختند ما را آتش حرب. پس ببست و واجب كرد خدا دلهاى ما را بر دفع (كردن دشمنان) از ناحيت او، يعنى پيغمبر و انداختن (ايشان) از پيش حرمت (و حريم) او، مومن ما جويد به آن (دفع كردن) مزد (آخرت) را، و كافر ما- (از بنى هاشم)- حمايت مى كند و نگاه مى دارد اصل (ما را)، و هر كه اسلام آورد(ه بود) از قريش- (غير بنى هاشم و بنى عبدالمطلب)- خالى شونده (بود) از آن چه ما در آن (بوديم: يا) به (سبب) عهد (و قسمى بود) كه باز دارد او (را از تعرض كافران)، يا (به جهت) قبيله اى كه بايستد پيش او، پس ايشان از كشتن به جايگاه ايمن شدن اند. و بود رسول خدا- صلعم- چون (كه) سخت شدى قتال و كارزار، و باز پس استادندى مردمان (از جنگ)، فرا پيش داشت اهل بيت خود را، پس نگهداشت به (پيش داشتن) ايشان، اصحاب
خود را از سختى واقع شدن شمشيرها و نيزه ها. پس بكشتند عبيده پسر حارث (را) روز بدر، و بكشتند حمزه را روز احد، و بكشتند جعفر را روز جنگ موته، و خواست آن كس كه اگر خواهم من ياد كنم نام او را- (كنايه از خود آن حضرت است)- مانند آنك خواستند از شهادت، وليكن اوقات اجلهاى ايشان تعجيل كرد، و مرگ او را- (يعنى آن حضرت را)- تاخير كردند. پس اى عجب مر روزگار را! چون گرد(يد)م كه باز بندند (و قرين سازند) به من آن كسى (را) كه سعى نكرد در نصرت اسلام به قدم صدق، و نباشد مر او را (در اسلام) همچو فضيلت و سابقه من، آنك حجت نياورد يكى مانند آن (را) مگر آنكه دعوى كند دعوى كننده اى به آنچه نشناسم او را، و گمان نبرم به خدا كه شناسد او (را) به آنچه دعوى مى كند، و شكر و سپاس مر خدا را بر همه حال.

و اما آنچه سوال كردى تو از دفع (كردن) قتله عثمان به (سوى) تو، به درستى كه من نگرستم در اين كار پس نديد(م) او را كه سزد مرا دفع ايشان به تو و نه وا غير تو، و به جان و زندگانى من كه اگر باز نايستى تو اى معاويه از جهالت و گمراهى و مخالفت تو هر آينه بشناسى ايشان را- از كشندگان عثمان- (در) اندك (زمانى) كه طلب مى كنند تو را. بايد كه رنجه ندارد تو را طلب كردن ايشان در بيابان و (نه) دريا، و نه كوه و نه زمين هامون و نرم، مگر آنك آن طلب كردنى است كه اندوهگن كند تو را يافتن آن، و زيارت كردنى كه نكند شاد تو را ديدن او، و سلام خدا مر اهل آن را باد!

/ 398