فطرت

مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 93/ 45
نمايش فراداده

گشت بر زلف و رخ از جرعه نشان خاك را ( 1 ) شاهان ( 2 ) همي ليسند از آن اين عارف مي گويد اگر همه ، خاك را آنچنان در آغوش مي گيرند و مي ليسند به اعتبار اين است كه از آن جرعه چيزي در آن هست . بعد مي گويد :


  • جرعه خاك آميز چون مجنون كند مر شما را صاف او تا چون كند

  • مر شما را صاف او تا چون كند مر شما را صاف او تا چون كند

مي گويد اين معشوق مجازي به اعتبار اينكه يك ذره از آن جرعه در آن ريخته شده ، شما را اينجور كرده ، اين اگر صاف بشود - يعني اگر به خود آن حقيقت برسي - ديگر چه خواهي شد ؟ ! بنابراين منافاتي نيست كه به ظاهر يعني در خيال خود انسان معشوق ، يك انسان باشد ، ولي در حقيقت ، معشوق حقيقي ، آن انسان نباشد بلكه آن ظاهري باشد كه در اين مظهر به شكلي خودش را ظاهر كرده است .

آيا ارزشهاي انساني متغير است ؟

سؤال سوم كه شايد لازم باشد بيشتر درباره آن بحث كنيم اين است : يك ماركسيست در توجيه عدم تناقض ميان دفاع از ارزشهاي انساني و ماديت ( راجع به آنچه كه قبلا بحث كرديم كه ميان فلسفه مادي و قول به ارزشهاي انساني يك نوع تناقض هست ) مي تواند بگويد كه ما انسان را يك موجود ثابت نمي دانيم ( و

1. مي خواهد بگويد " اين انسان كه اين بدنش يك خاك بيشتر نيست " .

2. مقصودش از شاهان " في حد اعلي " و آنهايي است كه نازشان بيشتر مي چربد .