مي پوشد براي اينكه يك وقتي خداي نكرده لباس كهنه نپوشد ، يا يك عمر نان و پياز مي خورد كه يك روزي فقير نشود كه بخواهد نان و پياز بخورد . اين است كه در دنيا مانند فقرا زندگي مي كند ولي در قيامت بايد حساب اغنيا را پس بدهد . اين براي همين است كه اين انسان خودش را در اين جور مواقع گم كرده است ، خودش را گم مي كند ، نمي داند كه اگر من بايد براي خودم كار كنم براي خود كار كردن اين نيست .
با اينكه انسان [ مجبور ] است كه براي خود كار كند ولي وقتي كه خودش را با غير خود اشتباه مي كند هميشه براي غير خودش كار مي كند و خودش خيال مي كند كه براي خودش دارد كار مي كند ، و اين فقط روي همين جهت است كه خودش را با غير خودش اشتباه مي كند . داستان آن مرد ناداني است كه ( اين جور مثالها را اغلب به ملا نصرالدين نسبت مي دهند ) زنگوله اي به پايش بسته بود براي اينكه يك وقت خودش را گم نكند .
يك وقتي خواب بود ، شخصي آن را از پايش باز كرد و به پاي خودش بست . وقتي بيدار شد نگاه كرد ، از طرفي خودش را خودش مي بيند ، و از طرفي ديد كه اين زنگوله يا نخ به پاي اوست . گفت اگر تو مني پس من كي هستم ، اگر من تو هستم پس تو كي هستي ( خنده حضار ) . در مانده بود كه اين " من " كجاست ، اين است يا آن . خودش را با او اشتباه مي كرد. بعد ما ديديم كه اين مطلب يك ريشه خيلي عميقي در معارف اسلامي دارد و آن مساله خود را گم كردن و خود را نيافتن و در مقابل ، خود را باز يافتن است ، و فلسفه اخلاق اسلامي بر اساس خود واقعي را باز يافتن است ، يعني ضد اخلاق ها هميشه از خود را گم كردن پيدا مي شود و آنچه كه اخلاق و تعالي و ارزش است از باز يافتن خود پيدا مي شود . علاوه بر اين ، جمله اي هست در كلمات حضرت امير كه در نهج البلاغه نيست ولي در غرر و درر آمدي هست و آن اين است ( در سيري در نهج البلاغه نقل كرده ام ) : " عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلا يطلبها " ( 1 ) من تعجب دارم از كسي كه اگر يك چيزي گم كند ( مثلا انگشترش را گم كند ) دائما مي گردد كه پيدا كند ، خودش را گم كرده چرا نمي رود خودش را پيدا كند ؟
1. غرر و درر آمدي ، ج أ 4 ص . 340