يعني: كسي كه به «تعدد وجود» قائل شود مشرك است.
زيرا اشياء ديگر را در وجود با خدا شريك كرده است.
با توجه به اين بيت به نظر ميرسد وقت آن رسيده است كه بزرگترين تكيهگاه و بزرگترين سكوئي كه موجب گشت تصوف در ميان مسلمانان توجيه شود، و اين پرسش بس بزرگ و مهم «تصوف با اين همه فضايح و قبايح چگونه در جامعه مسلمانان براي خودش جاي باز كرد؟»، بررسي شود.
پرسشي كه مطابق اطلاعات من، هرگز به پاسخ آن پرداخته نشده است.
حتي كساني كه تصوف را به عنوان يك «پديدة اجتماعي» موضوع كار جامعهشناسي قرار دادهاند، آن را مطرح نكردهاند.
لذا مبحث زير را براي اين كار ميآورم:
به جمله «كسي كه به كنار هم بودن قائل شود مشرك است» توجه فرمائيد.
براي بحث در مورد اين جمله يك نگاه مجدد به تاريخ تصوف لازم است: از زمان حسن بصري و ابوهاشم كوفي تا حوالي سال 120 هجري هيچ صوفياي صريحاً به «وحدت وجود» معتقد نبود.
صوفيان اين دوره تقريباً همگي از مردمان عرب زبان با تبار عربي (غير از حسن بصري كه تبار به مسيحيان غير عرب ميرساند)، بودند.
اين دوره را بايد دوره اول تصوف عربي ناميد و پس از محيالدين را دوره دوم تصوف عربي.
از حوالي سال 120 سيل جريان انتقال جوكيات هندي، عقايد برهمائي، بودائي و هندوئي از ناحيه خراسان بزرگ به ممالك اسلامي شروع شد و روز به روز «وحدت وجود» به زبانها افتاد.
حدود يك قرن طول كشيد كه گوشها و روح اجتماعي به آن عادت كند و ابراز اين باور خلاف واقعيت، نشان از ديوانگي تلقي نشود.
بايزيد بسطامي (ف 261) فرازترين بلندگوي آن شد، در زمان جنيد بغدادي (ف 298) يكي از باورهاي پر نفوذ در جامعه سنيان گشت و اصطلاح بي معني «شرك در وجود» ساخته شد و رواج يافت.
«همه چيز خدائي» در مقابل «تك خدائي» به سرعت پيش رفت و «توحيد» كه صيغه مصدر از باب تفعيل است به معني «يكي كردن همه اشياء هستي» معني شد.
يعني درست نقيض معنائي كه از مبعث پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تا سال 120 هجري به كار رفته بود.
بدين ترتيب لفظ «توحيد» در جامعه عيني و تاريخي مسلمانان به دو كاربرد كاملاً متضاد به كار رفته است: