گفته شد: زماني كه هنوز بشر به وجود نيامده بود، عددي وجود نداشت و عمل شمارش نيز، نبود.
اما تعدد و كثرت هم بود و هم وجود واقعي آن در عالم حضور داشت.
اين «لابدّ» يك توهم يا تعمد عاميانه است.
او با ارزش دادن به عدد و فعل شمارش، ميخواهد ارزش وجودي كثرت و تعدد، را از بين ببرد.
ـ ولابدّ من واحد يُنشيء ذلك، فينشأ بسببه: و لابد است عدد اول (واحد) باشد تا مراتب عدد را ناشي كند، پس مراتب عدد از آن واحد، ناشي ميشود.
وقتي كه انسان نبود و «فعل شمارش» نبود، نه عدد اول بود و نه مراتب ديگر عدد.
بل آن چه بود فقط «تعدد» و «كثرت» بود.
اين «مراتب» از «ترتيب» ناشي ميشود.
و ترتيب يعني همان «فعل شمارش».
و قبل از پيدايش «شمارش»، كثرت و تعدد، وجود داشت.
اما عدد اول نبود تا مراتب بعدي از او ناشي شوند.
اين نشأت و ترتيب صرفاً يك قرارداد است بر اساس فعل شمارش.
و بحث ما نه در «اعتباريات» است و نه در «افعال».
پس «عدد» و «تعديد» غير از «تعدد» است آن دو غير تكوينياند اما تعدد عين تكوين است.
اين «مثال» ـ مثال عدد ـ كه روشن شد يك مثال صرفاً عوامانه است از قديم الايام حربه دست صوفيان است كه «وحدت وجود» را با آن (مثلاً) اثبات ميكنند.