خاطرات

محسن قرائتی

نسخه متنی -صفحه : 266/ 33
نمايش فراداده

قرارداد با امام رضا عليه السلام

يك سال براى زيارت به مشهد مقدّس رفتم. در حرم با حضرت رضا عليه السلام قرار گذاشتم كه يك سال مجّانى براى جوانها واقشار مختلف كلاس برگزار كرده و در عوض امام رضا عليه السلام نيز از خدا بخواهد من در كارم اخلاص داشته باشم.

مشغول تدريس شدم، سال داشت سپرى مىشد كه روزى همراه با جمعيّت حاضر در كلاس از كلاس بيرون مىآمدم، طلبه اى همين طور كه جلو من راه مىرفت نگاهى به عقب كرد، مرا ديد و به راه خود ادامه داد! من پيش خود گفتم: يا نگاه نكن يا اينكه من استاد تو هستم، تعارف كن كه بفرماييد جلو! (اللّه اكبر)

به ياد قراردادم با امام رضا عليه السلام افتادم، فهميدم اخلاص ندارم، خيلى ناراحت شدم. با خود گفتم: قرآن مىفرمايد: «لا نريد منكم جزاءً و لا شكوراً»(3) آنان نه مزد مىخواهند و نه انتظار تشكر. من كار مجّانى انجام دادم، ولى توقّع داشتم از من احترام كنند!

خدمت آية اللّه ميرزا جواد آقا تهرانى داستانم را تا به آخر تعريف كرده و از ايشان چاره جوئى كردم. يك وقت ديدم اين پيرمرد بزرگوار شروع كرد به بلند، بلند گريه كردن، نگران شدم كه باعث اذيّت ايشان نيز شدم، لذا عذرخواهى كرده و علّت را پرسيدم ايشان فرمود: برو در حرم خدمت امام رضا عليه السلام و از حضرت تشكّر كن كه الا ن فهميدى كه مشرك هستى واخلاص ندارى، من مىترسم در آخر عمر با ريش سفيد در سنّ نود سالگى مشرك بوده و خود متوجّه نباشم.