خاطرات

محسن قرائتی

نسخه متنی -صفحه : 266/ 91
نمايش فراداده

يك امتحان

پس از اينكه كتاب امامت را تاءليف كردم، به حرم امام رضا عليه السلام رفتم و از امام خواستم تا مزد و پاداش مرا بدهد. وقتى كه از حرم بيرون مىآمدم درهاى طلايى را بوسيدم امّا درهاى چوبى را حال نداشتم ببوسم، به خود گفتم: كتاب امامت نوشتى، امّا امامت خودت با طلا مخلوط است!!