يكى از چهره هاى سيره نويس قرن دوم هجرى ابان عثمان بجلى است. در بيشتر مآخذ از وى با عنوان اءبان بن عثمان الاحمر البجلى ياد شده است. تنها ياقوت حموى وى را اءبان بن عثمان بن يحيى بن زكريا اللؤلؤى شناسانده كه دليل آن خلط دو شرح حال توسط ياقوت، در ماءخذ مورد استفاده ياقوت يعنى الفهرست شيخ طوسى بوده است. (124)
آنچه در مصادر شيعى آمده آن است كه وى از مولاى قبيله بجيله بوده است. مىدانيم كه از مولى بودن لزوما به معناى عجمى بودن نيست، چه ميان خود عربهاپيش از اسلام و احتمالا پس از آن عقد ولاء وجود داشته است. نمونه آن ولاء زيد بن حارثه نسبت به رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم يا ولاء عمار بن ياسر نسبت به بنى مخزوم است. با اين حال احتمال عجمى بودن اءبان قوى است.
قبيله بجيله قبيله اى قحطانى دانسته است. اين قبيله همانند بسيارى زا قبايل حجازى يا يمنى ديگر، در پى آغاز شدن فتوحات به عراق كوچيد و در قادسيه حضور يافت. در اين جنگ شمارى از ايرانيان خود به اعراب پيوستند وولاء آن ها را پذيرفتند بسيارى از نيز به اسارت در آمدند و طبعا به تدريج، پس از آزادى به عنوان موالى قبايل عربى درآمدند. قبيله بجيله در جنگ صفين در كنار اءمير المومنين بود و حتى از مختار نيز بر ضد مخالفانش دفاع كرده است. (125) بدين ترتيب بايد آثارى از تشيع را در اين قبيله سراغ داشت.
افزون بر احمر، لقب ديگرى نيز براى وى محمد بن سلام كه از شاگردان وى بوده آورده وآن الاعرج است. وى در چند مورد از وى با عنوان اءبان الاعرج از وى ياد مىكند. (126) با توجه به نقل هاى وى از اءبان كه مكرر در طبقات الشعراء آمده، بايد منظور وى اءبان مورد نظر ما باشد. احتمال آن هست كه اعرج تصحيف شده احمر باشد. (127)
توجه به اين نكته لازم است كه جداى از اءبان به عثمان الاحمر، شخص ديگرى با عنوان اءبان بن عثمان بن عفان وجود دارد كه فرزند خليفه سوم بوده و جداى از آنكه سالها حكومت مدينه را داشته، ادعا شده كه در اخبار سيره نبوى نيز دستى داشته است.
تشابه اسمى سبب شد است تا برخى به خطا پسر عثمان بن عفان را بجاى اءبان امامى مذهب قرار دهند. از جمله فواد سزگين در بيان سيره نويسان عصر اول، ازاءبان بن عثمان بن عفان ياد كرده و نوشته است كه منقولاتى از اودر تاريخ يعقوبى امده است. (128)
اين در حالى است كه فردى كه در تاريخ يعقوبى از وى نقل شده اءبان بن عثمان الاحمر است. دليل آن نيز اين كه يعقوبى تصريح مىكند كه وى راوى اخبار امام جعفر صادق عليه السلام است. طبيعى است كه سن و سال پسر خليفه سوم كه در جنگ جمل در كنار عايشه بوده در اين حدنبوده كه بتواند راوى اخبار امام صادق عليه السلام باشد. به علاوه كه نگاهى به مصادر حديثى شيعه و آشنايى مختصر با احاديث اءبان، نشان مىدهد كه اين خطا، خبط وخلط بسيار بزرگى است.
ترديدى وجود ندارد كه وى كوفى بوده است. زيرا قبيله بجيله دركوفه بوده است. نجاشضى با اشاره به آنكه اصله كوفى مىنويسد: كان يسكنها تارة والبصرة تارة به همين دليل است بسيارى از بصريان از قبيل ابوعبيده معمربن مثنى و محمد بن سلام آمده است كه: وكان اءبان من اءهل البصرة. (129)
دانسته است كه اءبان در شما اصحاب اجماع بوده است كسانى كه: اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنهم كسانى كه آنچه صحت انتسابش به ايشان درست باشد، نبايد در آن ترديد كرد. اين امر، بهترين دليل بر مرتبت والاى علمى ووثاقت ابان بن عثمان است.
وى راوى روايات فراوانى در ابواب مختلف فقه است كه در كتب اربعه و ديگر آثار فقهى روايت شده است. فهرستى از آنها را علامه تسترى در قاموس الرجال به دست داده است. موارد نقل شده ازاءبان بن عثمان دركتاب الفروع كافى را محققى ديگر فراهم اآورده است. مجموع مشايخ وروات اءبان را نيز علامه رجال شناس و فقيه معاصر آية الله شبيرى با نشان دادن محل هر مورد فراهم آورده اند ك به چاپ نرسيده و البته مورد استفاده ما در اينجا بوده است.
ابان خود از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده و شمار زيادى بلاواسطه از ايشان نقل كرده است. با اين حال، وى در محضر بزرگان از اصحاب امام باقر و صادق عليهما السلام. شاگردى كرده و احاديث بى شمارى به واسطه آنها از اين دو امام بزرگوار نقل كرده است. شايد اين دليلى بر آن باشد كه وى ميان اصحاب امام صادق عليه السلام در شمار جوانان اصحاب بوده است.
وى جداى از شاگردان فراوانى كه تربيت كرده، دو كتاب نيز داشته است. يكى همين كتاب سيره اوست كه در ادامه از آن سخن خواهيم گفت و ديگر اصل او كه شيخ به اجمال از آن ياد كرده وطبعا احاديث فقهى و اعتقادى زيادى در آن بوده كه از همان طريق با توسط شاگردان به منابع حديثى راه يافته است.
يكى از مهمترين شاگردان او ابن ابى عمير كه اءبان از مشايخ عمده او به شمار مىآيد. برخى ديگر از روات او عبارتند: محمد بن زياد بياع، محمد بن زياد ازدى، حماد بن عيسى، حسن بن على بن فضال، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، على بن مهزيار، محمد بن وليد صيرفى، عبدالله بن حماد انصارى، حسن بن على الوشاء، محمد بن خالد برقى، حسن بن محبوب، يونس به عبدالرحمان ابراهيم بن اءبى البلاد، فضالة بن اءيوب ازدى، محمد بن سنان و على بن حكم.
دانش اءبان بجز فقه و كلام شيعى، شامل آگاهى از اخبار شعرا، ايام العرب و انساب نيز بوده است.تخصص وى در سيره رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز با توجه به همين زمينه علمى اوست. اين افراد را در اصطلاح آن روزگار اخبارى مىناميدند. وى در اين زمينه نيز شاگردان برجسته و بنامى داشته است.
شيخ طوسى و نجاشى نوشته اند كه اءبان مدتى در بصره و مدتى در كوفه زندگى مىكرده است. به همين دليل در بصره كسانى مثل اءبو عبيده معمر بن مثنى و محمد بن سلّام جمعى از وى اخبار الشعراء والنسب والايام شنيده اند. علامه تسترى (ره) نوشته اند: هذا وابوعبدالله محمد بن سلام الذى قال الفهرست والنجاشى: اخذ عن اءبان هذا، لم اءعرفه والمعروف اءبوعبيد قاسم بن سلام، وياءتى فى محله محمد بن سلام لكنه متاءخر، فقال الحموى فى ذلك: مات سنة 232 فيشكل اءن ياءخذ عن هذا الذى من اصحاب الصادق عليه السلام.
گويا نمى توان ترديد كرد كه شخص مورد نظر شيخ و نجاشى همان محمد بن سلام جمحى متوفاى 232 يا 231 است.از اين شخص كتاب طبقات فحول الشعراء را مىشناسيم كه در سالهاى اخير با تصحيح بسيار عالى محمود محمد شاكر چاپ شده است. محمد بن سلام در اين كتاب بيش از ده مورد، از اءبان بن عثمان الاحمر، اخبار و اشعار را نثل مىكند. بنابر اين نمى توان سخن علامه مرحوم را پذيرفت. در اينجا دو نقل را از آنچه كه محمد بن سلام از اءبان بن عثمان نقل كرده مىآوريم:
قال ابن سلّام: اءخبرنى اءبان بن عثمان البجلى، قال: مرّ لبيد بالكوفه فى بنى نهد فاءتبعوه سؤولا يساءله: من اءشعر النسا؟ فقال: الملك الضليل (130) فاءعدوه اليه، فقال: ثم من فقال: الغلام القتيل. (131) وقال غير اءبان: قال: ثم ابن العشرين يعنى طرفة قال: ثم من قال: الشيخ اءبوعقيل.يعنى نفسه. (132)
قال ابن سلام، اءخبرنى اءبان بن عثمان البجلى قال: مرّ الاخطل بالكوفه فى بنى رؤاس، ومؤذنهم ينادى بالصصّلاة فقال بعض شبّانهم. ابامالك اءالاتدخل فتصلى فقال
اصلى حيث تدركنى *** و ليس البر وسط بنى رؤاس (133)
موارد نقل شده از اءبان بن عثمان در طبقات فحول الشعراء عبارتند از: ا، 103، 253، 255،؛2: 382، 439، 471، 472، 490، 491، 492، 541،. نوع اين نقلها در اغانى و مصادر ديگر نيز آمده است كه محقق كتاب در پاورقى از آن ارجاعات ياد كرده است.