را از دانستن بازداشته است. هم اكنون بنگر كه اگر شهر تو فى المثل از آسيابان يا آهنگر يا از حجّام كه پستترين مشاغل است يا از بافنده يا از يكى از اين صنعتگران خالى شود چه رنجى به تو خواهد رسيد و چگونه همه كارهاى تو دچار آشفتگى خواهد شد. پس منزّه است خداوندى كه بعضى از بندگان را مسخّر بعضى ديگر ساخته و بدين طريق مشيّت خويش را جارى و آفرينش را كامل و حكمت خويش را ثابت گردانيده است. در اين قسمت نيز بايد سخن را كوتاه كنيم چه غرض توجّه دادن به نعمتهاست نه بررسى كامل آنها.
بدان اين كارگران و صنعتگران و جز آنها كه خوردنيها را اصلاح و آماده مىكنند اگر آراى آنها متفرّق و طبايع آنها مانند طبيعت وحوش از همديگر متنفّر باشد بىشكّ پراكنده و از هم دور مىشوند و بعضى از آنها از بعضى ديگر سود نمىبرند بلكه مانند حيوانات وحشى در يك جا گرد نمىآيند و هدف واحدى نيز آنان را به گرد هم در نمىآورد.
اكنون بنگر كه خداوند چگونه دلهاى آنها را با يكديگر الفت داده و انس و محبّت را بر آنها چيره ساخته است به طورى كه اگر همه آنچه را در زمين است هزينه مىكردى نمىتوانستى دلهاى آنها را با هم الفت دهى ليكن خداوند ميان دلهايشان الفت برقرار كرد و به سبب آن و آشنايى ارواح با يكديگر گرد هم آمدند و با هم انس گرفتند و شهرها بنا كردند و محلّها و خانههايشان را نزديك و در كنار هم ترتيب دادند، و بازارها و كاروانسراها و اماكن ديگرى كه ذكر يكايك آنها طولانى است برپا كردند.
سپس اين دوستى به سبب اغراضى كه با هم برخورد مىكنند و در آنها رقابت مىورزند زايل مىشود چه طبع انسان با خشم و حسادت و همچشمى سرشته شده و همينهاست كه منجر به جنگ و نفرت و بيزارى از هم مىشود.
آنگاه بنگر چگونه خداوند پادشاهان را چيرگى داده و با نيرو و آمادگى و اسباب به آنان كمك كرده و ترس از آنها را در دل رعايا انداخته تا خواه و ناخواه فرمان آنها را به گردن گيرند. و نيز چگونه خداوند پادشاهان را به طريق اصلاح امور بندگانش هدايت كرده است به حدّى كه اجزاى شهرها را مانند اعضاى شخص واحد سامان دادهاند تا به