و درباره مرديكه پسرى براى او بدنيا آمد و او را قاسم ناميد و باو گفتند ما تو را بكنيه و لقب ابوالقاسم صدا نخواهيم زد پس از آنحضرت سئوال كرد، پس فرمود: موسوم باسم نمائيد ولى مكنى بكنيه من نكنيد.
مضافا بر اين خوب بودن نامها از چيزهائيست كه شريعت پاك ترغيب و تشويق در آن نموده و محمد بهترين آنهاست و بهترين نامها آنستكه عبادت بآن شود"چون عبد الله و عبد الرحمن و عبد الرحيم و عبد الكريم و..." و ستوده باشد پس از آنحضرت صلى الله عليه و آله آمده: كه شما روز قيامت بنامهايتان و نامهاى پدرانتان خوانده ميشويد پس نيكو گذاريد نامهاى خود را.
و فرمود: از حق فرزند بر پدرش اينست كه اسم خوب بر او گذارد و او را خوب ادب كند.
و فرمود: هر گاه قاصدى نزد من فرستاديد پس خوش صورت وخوش نام بفرستيد.
و در جامع ترمذى ج2 ص 107 از عايشه روايت كرده كه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله نامهاى زشت را تغيير ميداد.
و از كسانيكه نامش را تغيير داد "عاصيه" دختر عمر بود پس او را رسول خدا صلى الله عليه و آله جميله ناميده چنانچه در صحيح ترمذى ج 2 ص 137 و مصابيح السنه ج 2 ص 148 ياد شده است..
2 - نهى كردن عمر از موسوم كردن باسامى پيامبران و حال آنكه آن بهترين نامهاست بعد از اين نامهائى كه مشتق از نامهاى نيكوى خدا شده از محمد و على و حسن و حسين و بتحقيق ازرسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شده قول آن بزرگوار: هيچ خانه اى نيست كه در آن اسم پيامبرى باشد مگر آنكه خداوند تبارك و تعالى بر انگيزد بسوى ايشان فرشته اى را كه ايشان صبح و شام تقديس كند.
و آنحضرت صلى الله عليه و آله فرمود: بناميد بنامهاى پيامبران و محبوب ترين اسمها نزد خداعبد الله و عبد الرحمن و راست ترين آنها حارث و همام و قبيح ترين آنها حرب و مره است.
3 - قرقر كردن و دلتنگ شدن او از كنيه ابو عيسى و استدلال كردن بقولش: پس آيا براى عيسى پدريست "فهل لعيسى من اب" آياخليفه خيال ميكرد كه هر كس مكنى و ملقب بابى عيسى باشد خود را پدر براى عيسى بن مريم ميداند كه كنيه بنام اوگذارده تا آنكه باو گفته شود: "فهل لعيسى من اب" يا اينكه "آقاى عمر"براى عيسائى كه پدرش مكنى بنام او شده پدرى نميديد و خيال ميكرد كه پدرآن بنام فرزندانشان كنيه و لقب ميگذارند و از اينجا بصهيب گفت: چيست تو را كه كنيه و لقب ابو يحيى گذارده اى و حال آنكه براى تو پسرى نيست "كه يحيى موسوم باشد".
4 - و عجيب تر از همه اينها اينكه خليفه بعد از شنيدنش از مغيره كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را مكنى و ملقب بابى عيسى نموده از راى و عقيده اش برنگشت و حال آنكه تصديق كرده بود مغيره را در گفته اش لكن اين را گناه بخشوده براى رسول خدا صلى الله عليه و آله شمرده و خواسته بود كه او و دوست صميمش مغيره گناه نكند چونكه نميدانست چه ميشود بايشان.
و ايكاش من ميدانستم آيا ثابت كرده بودن اين كنيه "ابو عيسى" را كه گناهى بزرگ كه در پى آن عذاب يا آمرزش باشد به دليل قطعى و دندان شكنى، آنگاه دانسته كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرتكب آن گناه شده پس حكم مغفرت و آمرزش براى او آمده بدلالت آيه كريمه سوره فتح يا نه، ثابت نكرده اين را مگر باين سفسطه ازقولش: "هل لعيسى من اب" آيا براى عيسى پدر است.
اگر اولى باشد، كه من آنرا نميگويم، پس آفرين به پيامبر غير معصوم، و پناه بر خدا ازاين سخن و اگر دوم باشد پس آفرين... بگوينده ايكه نمى داند.
5 - اينكه او بعد از آنكه خيال كرد اين دو لقب و كنيه دو گناه است شروع كرد به تعزير و كتك زدن و گزيدن دست را پيش از زدن و هرگز گوش روزگار نشنيده مانند اين تعزير ناگوار طاقت فرسا