بخدا فكر نمى كنم اينها در پى خوانخواهى او باشند، زيرا مى دانند او ظالم بوده است. اينها مزه لذائذ دنيا را چشيده اند واز آن خوششان آمده و خواهان دوام و ادامه اش شده اند و ضمنا فهميده اند اگر صاحب حق "يا مجرى قانون اسلام"دستش به آنها برسد ميان آنها و آنچه مى خورند و مى چرند مانع و حايل خواهد گشت. ضمنا آنان سابقه درخشانى در اسلام ندارند كه به وسيله آن در خور فرمانروائى و حكومت گردند و مردم از آنان اطاعت نمايند. ناچار پيروان خود را با اين سخن گول زده اند كه پيشواى ما بناحق و مظلومانه كشته شده است. تا به اين وسيله ديكتاتور و پادشاه بشوند. و اين حيله بدخواهانه اى است كه به وسيله اش بدين موقعيت رسيده اند كه مى بينيد، و اگر اين حيله نبود از مردم حتى دو نفر هم با اينها بيعت نمى كردند."
5- عبد الله بن بديل بن ورقاء خزاعى در نطقى مى گويد: " امير المومنين اين جماعت اگر خواستار خدا بودند و براى خدا كار مى كردند با ما مخالفت نمى ورزيدند. اما اينها از آن جهت با مامى جنگند كه از برابرى حقوق گريزانند
و دوستدار تبعيض اقتصاديند ومى خواهند قدرت سياسى خود را نگهدارى كنند و " مال و منال دنيائى را كه درچنگ دارند از كف ندهند و به خاطر كينه اى كه در دل گرفته اند و دشمنى يى كه از حوادث گذشته كه تو اى امير المومنين به وجود آورده اى در دل مى پرورند آن كينه هاى كهن و به خاطر اين كه پدران و برادرانشان را كشته اى"
6- شبث بن ربعى به معاويه مى گويد: " بخدا بر ما پوشيده نيست كه چرا با ما مى جنگى و در پى چه هستى ..."- سخنش به تمامى در همين جلد خواهد آمد.
وردان مستخدم عمرو بن عاص به او مى گويد: " دنيا و آخرت در دلت با هم ستيزه و كشمكش نمودند. در دل انديشيدى: همراه على آخرت منهاى دنيا است و در آخرت جبران دنيا مى شود. و همراه معاويه دنياى بدون آخرت است و در دنيا آنچه جاى نعمت آخرت را بگيرد نيست. " عمرو عاص در جوابش مى سرايد:
خدا " وردان" و شوخ چشميش را نابود كند
بجان تو " وردان " آنچه را در دلم مى گذشت بيان كرد
هنگامى كه دنيا بر نفس جلوه فروخت
برايش طمع نمودم و در طبيعت و سرشت آدمى چربخواهى هست!
در درون آدمى دو نفس هست: يكى پرهيز مى نمايد و ديگرى تابع حرص و دستخوش طمع است
و آدمى "چون خويشتن به نفس دومى بسپارد" در حال سيرى به خوردن كاه مى پردازد!
ديدم على دينى است كه دنيارا همراه ندارد
و آن ديگرى دنيا را دارد و قدرت سياسى را
آنگاه از روى طمع و در عين آگاهى دنيا را بر گزيدم
و در اين كار هيچ برهانى نداشتم!