ترجمه الغدیر

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

جلد 21 -صفحه : 171/ 69
نمايش فراداده

شيعه معاويه را دشنام نمى گويد

15" ابو عمرو زاهد " از " على بن محمد بن صائغ " و او از پدرش روايت كرده اند كه گفت:

" حسين را ديدم كه وارد حضور معاويه شد، در حالى كه روز جمعه بود و معاويه بر منبر خطبه مى خواند. مردى از اصحاب گفت: اى امير المومنين، اجازت ده كه حسين نيز بالاى منبر برود. معاويه گفت: واى بر تو، بگذار كه افتخار كنم آنگاه خدا را حمد و سپاس گفت. سپس اظهار داشت: اى ابو عبدالله، ترا بخدا سوگند مى دهم كه بگويى كه آيا من زائر بطحاء مكه نيستم؟ جواب داد: آرى، بخدائى كه جدم را بشارت دهنده بر حق فرستاده است. سپس گفت:

" ترا بخدا اى ابو عبدالله، بگو ببينم آيا من خال المومنين "دائى مومنان" نيستم؟ گفت": آرى بخدايى كه جدم را به پيغمبرى برانگيخته است، سپس پرسيد:

ترا بخدا آيا من كاتب وحى نبودم؟ گفت: آرى بخدايى كه جدم را فرستاد تا مردم را بيم دهد. آنگاه معاويه از منبر پائين آمد و حسين بن على بالاى منبر رفت و خدا را به ستايشهايى كه هيچيك از گذشتگان و آيندگان نمى توانست، بستود. سپس گفت: پدرم از جدم و او از جبرئيل و او از خداى تعالى روايت كرده كه در زير ستون عرش ورق كبودى است كه بر آن چنين نوشته است:

خدايى جز خداى يگانه نيست، محمد پيامبر خدا است، اى شيعيان آل محمد. در قيامت كسى از شما كه لا اله الا الله مى گويد، نمى آيد مگر آنكه خدايش وارد بهشت مى كند. معاويه گفت: ترا بخدا سوگند اى ابو عبدالله، شيعيان آل محمد كيانند؟ گفت: كسانى هستند كه شيخين "ابو بكر و عمر" را دشنام نگويند و عثمان را دشنام نگويند و پدرم را دشنام نگويند و ترا نيز اى معاويه دشنام نگويند ".

اين روايت را " ابن عساكر " در تاريخ " خود 312 و 313 آورده گفته:

اين حديث منكرى است كه اسنادش به حسين نمى پيوندد ".

" امينى " مى گويد: آيا تعجب آور نيست از حافظ حديثى كه با اينكه حديث منكر غير مسند است، باز آنرا روايت مى كند؟ آيا " ابو عمر زاهد محمد بن عبد الواحد "، همان دروغزن كذابى نيست كه در فضائل " معاويه " بابى آورده و از راويان اين حديث دروغ نيز بوده است؟ آيا در راويان اين حديث " على بن محمد صائغ "، همان كسى نيست كه " خطيب " در " تاريخ " خود 222: 3 آنرا جدا ضعيف شمرده است؟

آيا اين " حافظ " نيست كه مى گويد: " على بن محمد صائغ " كسى است كه " ابو محمد جرجانى " متوفى 374 از او روايت مى كند و اين هم از " مالك " متوفى 179 با يك واسطه نقل مى كند، بنابر اين پدرش از " امام حسين " سبط پيغمبر صلى الله عليه و اله كه بسال 60 شهادت يافته، چگونه ممكن است كه او " معاويه " را درك كرده و در خطبه اش حاضر شود؟

چرا الفاظ اين روايت، صحت آنرا رد نكند؟ آيا چنين روايتى، با آن رواياتى كه از حديث ثابت و صحيح رسول الله صلى الله عليه و اله پيش از اين آورديم، مى توان يك جا جمع و مقايسه كرد، يا با رواياتى كه در كتابى يا از شخصى نقل شده برابر دانست و آيا آن مطالبى كه در سيره " معاويه " در طول حيات خودش با " على " عليه السلام آمده، مى تواند بنفع او باشد؟ بخوانيد و داورى كنيد.