مهارب
جمع مهرب: محل فرار
اسلمت
ترك نمود، تحويل داد
لفظت
دور انداخت
اعيت
عاجز و درمانده نمود
محاول
حاذق بودن، روشن بينى
معقور
زخمى شده
لحم مجزور
گوشت پوست كنده شده
شلو
جثه و بدن
مسفوح
خون ريخته شده
عاض على يديه
دست بدندان گزنده است
صافق بكفيه
كسى كه دو دست خود را بهم مىزند
مرتفق بخديه
رويش را ببازوان و آنها را بزانوها تكيه داده است
زار على رأيه
عيب گيرنده است برأى خودش
غيلة
غافلگير كردن، ترور نمودن
لات حين مناص
نيست موقع چاره و فرار
بال
ياد و خاطره
قاصعة
تحقيركننده، برطرف كننده عطش
حمى
قورق، محل قدغن شده
اختبر
امتحان نمود
ادرع
بخود زره نمود
خلع
از سر بيرون كرد
تذلل
ذلت و تواضع نشان دادن
مدحور
رانده شده
يخطف
مىربايد
يبهر
غلبه و خيره ميكند
رواء
خوبى قيافه، خوش منظر
عرف
بوى خوش
خفت البلوى
سبك مىشد امتحان و گرفتارى
جهده الجهيد
تلاش بسيار و