غمام
ابر تيره
ذوارف
جمع ذارفة: اشك ريزان، باران روان
ابى
خوددارى نمود
نكوص
بعقب برگشتن
ظلم
تاريكيها جمع ظلمت
يرهق
احاطه ميكند، مىپوشاند
مفاتق
جاهاى پاره شده
ساور
حمله كرد، سوار شد
مغالب
كسى كه مىخواهد غلبه كند
ذلل
رام نمود
سرح
دور نمود، كنار زد
حكم
قاضى، حكومت كننده
عاهر
زناكار
عصم
جمع عصمت: وسيله نگاهدارى
يفجرون
شكافته و جارى ميكنند
يتساقون
همديگر را سيراب ميكنند
ينتقى
تصفيه مىشود، از مخلوطى خالص مىشود
متحول
محل تحويل و تغيير
معارف
محلهاى شناخته شده
يردى
هلاك ميكند
اماط
دور نموده است، كنار زد
حوبة
گناه و هلاكت
اسوء
بدتر
مقطوعا دابرى
نسل بريده، پشت بريده
اضام
ظلم زده شوم