در چهارمين آيه، سخن از پيامدهاى شوم اين رذايل اخلاقى درباره «نمرود» و نمروديان است، مى فرمايد: «هنگامى كه ابراهيم به پدرش(عمويش آزر) و قوم او گفت اين مجسمه هاى بى روحى را كه شما همواره پرستش مى كنيد چيست »؟ (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون) (4) ولى آنها جوابى نداشتند جز اينكه «گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند»، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين) (5) و هنگامى كه ابراهيم(ع) با صراحت به آنها گفت كه هم خودتان و هم نياكانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد بيدار نشدند، ابراهيم(ع) بى اعتبار بودن اين خدايان ساختگى و بى ارزش را از طريق بت شكنى به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نيامدند، بلكه ابراهيم بيدارگر و پاره كننده پرده هاى جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهديد كردند، و به تهديد خود جامه عمل پوشاندند و او را در ميان دريايى از آتش پرتاب كردند، و هنگامى كه آتش بر ابراهيم(ع) سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترين معجزه الهى در برابر چشمانشان به وقوع پيوست باز هم اين اسيران زنجيرهاى جهل و تعصب و لجاج به بهانه هاى ديگرى همچون سحر به راه خود ادامه دادند. اينها همه نشان مى دهد كه تا چه حد اين رذايل اخلاقى خطرناك و مانع از آزاد انديشى و رسيدن به حق است، و آنها كه در چنگال آن گرفتار مى شوند تن به هر ذلت و حقارتى مى دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مى شكنند ولى تسليم حق نمى شوند.
در پنجمين آيه نيز اشاره به بت پرستى لجوجانه قوم «نمرود» مى كند، هنگامى كه ابراهيم(ع) با دليل بسيار روشن و قاطع، بت پرستى را ابطال مى نمايد و به آنها مى گويد: «آيا آنها را كه مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟ يا سود و زيانى به شما مى رسانند»؟ (قال هل يسمعونكم اذ تدعون او ينفعونكم او يضرون) (6) آنها هيچ پاسخ منطقى در برابر اين گفتار روشن نداشتند، جز اينكه پناه به تقليد كوركورانه ببرند و بگويند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كردند»، (قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون) (7) در حالى كه اگر انسان مى خواهد تقليد كند حد اقل بايد از عالم و دانشمندى تبعيت كند كه او را به واقعيت ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهى بدتر از خود! ولى اين حجاب تعصب و لجاج به قدرى ضخيم است كه اجازه نمى دهد كمترين نور آفتاب هدايت و منطق و دليل عقل در آن نفوذ كند، و ماوراى آن را روشن سازد.