ترجمه تفسیر طبری

به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی

جلد 2 -صفحه : 252/ 34
نمايش فراداده

قصه منافقان كه پديدار آمدند اندر مدينه‏

و سبب آن چنان بود كه پيش از آن كه پيغامبر ما (عليه السلام) هجرت كرد و بمدينه آمد مردمان مدينه همه خط داده بودند بر مهترى عبد اللَّه بن ابى سلول «1» و او را تاجى كرده بودند از زر سرخ، و پنجاه هزار دينار قيمت آن گوهرها بود كه بدان تاج اندر نشانده بودند.

و اين عبد اللَّه مهترى مدينه همى راند.

و چون پيغامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هجرت كرد و بمدينه آمد مردمان مدينه همه بمهترى عبد اللَّه خط داده بودند. و چون مردمان مدينه پيغامبر را بديد [ند]، بروى ايمان آوردند و او را در پذيرفتند بپيغامبرى، و جمله مردمان مدينه برو راست بيستادند و هيچ كس در آن جايگاه هيچ كار نكردندى بى حكم و فرمان او.

و عبد اللَّه وقيعتها همى كرد اندر كار وى، و هيچ بسر نياورد. «2» و اهل مدينه خواستند كه او را بدست پيغامبر دهند تا بكشدش.

و پس عبد اللَّه آگاه شد از آن كار، و بنزديك پيغامبر آمد و مسلمان شد اندر آشكارا، و لكن به پنهان كافرى مى‏ورزيد. و چون پيش پيغامبر آمدى گفتى كه من با توام، و چون پيش جهودان و كافران رفتى «3» ايشان را گفتى كه من با شماام. و هر گاه كه پيغامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بغزاى رفتى «4» اين عبد اللَّه سلول با او برفتى.

پس يك راه پيغامبر (عليه السلام) بغزاى «5» بنى المصطلق همى رفت‏

(1) عبد اللَّه بن ابى بن سلول. (سيرة النبى)

(2) بسر نبرد. (خ)- بر سر نياورد.

(صو. ن)

(3) و چون از پيش پيغامبر باز شدى، با كافران يكى شدى. (خ)- و چون از پيش او زاستر شدى با جهودان و كافران يكى شدى. (ن)

(4) بغزوى رفتى. (ن)

(5) بغزوه. (ن)- بغزوه. (خ)