پس از دوران "هارون الرشيد" درگيري ميان پسران او "امين " و "مأمون" سبب شد كه "مأمون " كه از موقعيت نامناسب تري نسبت به برادر خود برخوردار بود با زيركي و نبوغ سياسي خاص خود بر "گستردگي نفوذ تشيع" در ميان مردم مسلمان تكيه نموده براي استيلاي بر اين عواطف پنهاني و نيرومند، حيله گرانه برنامه ريزي نمايد.
مهم ترين نقشه او ، گزينش ظاهري "امام رضا عليه السلام" به "ولايت عهدي" خويش بود كه در طرح اين دسيسه دو هدف اصلي داشت.
هدف اول او ؛ چنانچه اشاره شد استيلاي بر موج عواطف بي دريغ و گسترده و نيرومند مردم نسبت به "فرزندان پيامبر" و "ائمه شيعه" بود كه بي هيچ ترديد، در آغاز كار تا حدودي بدين مقصود نائل آمده و در پنهاه آن توانست حكومت خود را درجامعه اسلامي "ثبات" بخشد.
هدف دوم او؛ سعي در قداست زدائي و بي اعتبار ساختن چهرة نوراني "امامام شيعه" و آلودگي آنان به "مناصب دنيائي" و اتهام "دنيا طلبي" بود كه امام عليه السلام، با كيفيت پذيرش ولايت عهدي و كناره جوئي جدي از همه "مناصب رسمي" او را در رسيدن به دومين مقصد خود ناكام و نامراد نمودند.
دراين مرحله از تحولات تاريخي "تشيع" مي توان گفت كه "پذيرش ولايت عهدي" و در پي آن، سفر "امام رضا عليه السلام" به ايران دو اثر بسيار با اهميت و تاريخ ساز، براي "ملت شيعه" و "كشور شيعي ما" كه امروز وطن اصلي "تشيع" محسوب مي شود، در بر داشته است.