همان گونه كه بيان شده, آگاهي نسبت به آثار موضع گيري در بعضي اشخاص غير معصوم هم به نسبت وجود داشته و درجاتي دارد. شخصيت هايي مانند زينب كبري عليها السلام و فاطمه معصومه عليها السلام شخصيت هايي هستند كه بر تاثير حركت خود آگاهي داشتند, يعني اگر آمدن ايشان به قم منشا پيدايش يك محور براي تشيع شده و بعد از آن به كانوني براي حركت شيعي درعالم و تدريجاً به مركز نشر معارف اهل بيت در عالم تبديل شده, تصور نشود كه همه اين پيامدها تصادفي بوده است. وجود ايشان رد اين شهر, مكمل اين واقعيت است كه اين حركتي خودآگاهانه و از سر بصيرت بوده است. چنين وقايع عظيمي حول هجرت حضرت معصومه عليها السلام به تبع هجرت امام رضا عليه السلام به ايران , اتفاق افتاده است. اينها همه ظرفيت شخصيت حضرت و ظرفيت نفوذ و تصرف و ظرفيت هجرت آن حضرت را نشان مي دهد كما اينكه هجرت نبي اكرم اسلام از مكه به مدينه, منشا تحولات عظيم تاريخي مي شود, هر هجرتي چنين ظرفيتي را ندارد, افراد مختلفي ممكن است هجرت كنند, ولي از آن نظر كه شخصيت آنها, شخصيت بالايي نيست, هجرت آنان هيچ گاه منشا يك تحولات عظيم نمي شود.
س: گفته شد كه چون در مورد شخصيت و عملكرد حضرت فاطمه معصومه عليها السلام در تاريخ مطلب زيادي در دست نيست مي توان با استفاده از فلسفه تكامل الهي به شناخت زندگي ايشان و ديگر معصومين عليهم السلام دست يافت.
علاوه بر اين مطرح شده كه مي توان با شناسايي تاثيرات حضور حضرت , شخصيت ايشان را روشن تر شناخت. سؤال اين است كه اولاً چگونه مي توان جرياناتي را كه بعد از حضور ايشان در قم و در عالم تشيع به وجود آمده, به حضرت منتسب كرد؟ ثانياً در مورد موضع گيري فردي, اجتماعي و تاريخي حضرت, درتاريخ و در روايات مطلبي وجود ندارد؛ چگونه مي توان استناد كرد كه حركت ايشان مقابله اي با عملكرد حاكمات وقت بوده؟