م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌

م‍ح‍س‍ن‌ م‍طل‍ق‌

نسخه متنی -صفحه : 18/ 18
نمايش فراداده

امانت

اسماعيل نبود؛ اما دوستى و اطمينانى كه او در بين‏مجاهدين تيپ 9 بدر پايه ريزى كرده بود، يادش را زنده‏نگاه مى‏داشت. دوستان اسماعيل هنوز باور نداشتند كه به‏اين زودى، فرمانده و محرم اسرارشان را از دست بدهند.

براى تشيع پيكرش همه آمده بودند. حتى آنهايى كه‏اسماعيل را خوب نمى‏شناختند.

تابوت اسماعيل فقط بر دوش مجاهدين عراقى حمل‏مى‏شد همان‏هايى كه آزادى‏شان را مديون او مى‏دانستند.نمى‏خواستند حتى از پيكر بى‏جان او جدا شوند.

وقتى اسماعيل را به خاك سپردند، مجاهدين نزدخانواده‏اش آمدند و به آنان گفتند:« پيكر اسماعيل در خاك‏ايران امانت است، ما آن را بعداً به عراق خواهيم برد. به‏كربلا، چرا كه او فرمانده ما بود.» همسر اسماعيل، فرزندان او زهرا و ابراهيم را زيرچادرش گرفته بود و دلدارى مى‏داد.

- بچه‏ها پدرتان در نامه‏اى كه روزهاى آخر نوشته بود.قول داده كه روز قيامت كنار در بهشت منتظر ما مى‏ماند...