بالآخرة و ليرضوه وليقترفوا ماهم مقترفون. (1) و بدين سان براي هر پيامبري، دشمني از شياطين انس و جن قرار داديم که براي فريفتن مردم پيرايه هاي سخن را به يکديگر الهام مي کنند و اگر خدا مي خواست(جبرا جلوي آنها را مي گرفت و) چنين کارهايي انجام نمي دادند(ولي خواست خدا اين است که مردم در گزينش راه خوب و بد، آزاد باشند) پس آنها را با دروغهايشان واگذار. و تا دلهاي کساني که ايمان به آخرت ندارند به سخنان آراسته آنان فراداده شود و آنها را بپسندند و آنچه را بخواهند مرتکب شوند.
براي اينکه شخص بتواند راهي را در زندگي برگزيند که به سعادت حقيقي و کمال نهاييش بينجامد بايد بينديشد که: آيا حيات انساني با مرگ، پايان مي يابد يا پس از آن، حيات ديگري خواهد داشت؟ و آيا انتقال از اين جهان به جهان ديگر، همانند مسافرت از شهري به شهر ديگر است که مي توان لوازم و وسايل زيستن را در همانجا فراهم کرد يا اينکه حيات اين جهان، مقدمه و زمينه ساز خوشيها و ناخوشيهاي آن جهان است و کار را بايد در اينجا انجام داد و نتيجه نهائيش را درآنجا يافت؟ و تا اين مسائل، حل نشود نوبت به شناختن راه و گزينش خط مشي و برنامه زندگي نمي رسد زيرا تا مقصد سير و سفر، معلوم نشود نمي توان راه وصول به آن را تشخيص داد.
در پايان، يادآور مي شويم که احتمال وجود چنين حياتي هرقدر ضعيف، فرض شود کافي است که انسان هوشيار و خردمند را وادار به تحقيق و پژوهش درباره آن کند زيرا «مقدار محتَمل» بي نهايت است.
1. انعام/ 112-113.