مطرف بن مغيرة بن شعبه مي گويد: با پدرم به شام نزد معاويه رفتم. پدرم هرگاه از پيش معاويه مي آمد، از او تمجيد مي كرد. يك شب ناراحت بازگشت، گفتم: چه شده؟ گفت: از نزد ناپاكترين افراد مي آيم. گفتم: چرا؟ گفت: امشب به معاويه گفتم: اكنون (بعد از صلح با امام حسن عليه السلام ) پير شدي و كار در دست توست، بر بني هاشم كه اقوامت هستند سخت نگير. او ناراحت شد و گفت: چه مي گويي؟ ابوبكر، عمر و عثمان مردند نامي از آنان باقي نماند؛ اما اين پسر هاشم (پيامبر صلي الله عليه و آله ) روزي پنج بار به نام او فرياد (اذان) مي زنند.(5)
مسعودي مي نويسد: كار اطاعت مردم از معاويه به جايي رسيد كه هنگام رفتن به صفين، نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه كرد.(6)
معاويه به عمروبن عاص گفت: بامن بيعت كن. گفت: بردينم مي ترسم؛ بيعت مي كنم به شرط آنكه از دنيايت بهره گيرم. معاويه حكومت مصر را به او داد.(7)
وقتي وارد مدينه شد و چشمش به «ابوقتاده» افتاد، گفت: چرا شما جماعت انصار به ديدنم نيامديد؟ ابوقتاده جواب داد: وسيله سواري نداشتم. معاويه با تمسخر پرسيد: شتران آبكش خود را چه كرديد؟
ابوقتاده گفت: در روز بدر در جستجوي تو از دست داديم. پيامبر فرمود: بعد از من افراد ناشايست بر ما مقدم مي شوند.
معاويه: در آن هنگام به شما چه دستور داد؟ ابوقتاده: دستور داد صبر كنيم.
معاويه: پس صبركنيد تا او را ببينيد.(8)
حجربن عدي (شخصيت وفادار به علي عليه السلام ، و چندتن ديگر، چون به استاندار كوفه اعتراض كردند، به شام احضار شدند. در آنجا به آنان گفتند: علي عليه السلام را لعن كنيد. آنان گفتند: «ان الصبر علي حرالسيف تأيسر علينا ممّاتدعونا اليه»؛ گرمي شمشير بر ما آسان تر است از آنچه از مامي خواهيد.(9) آنگاه آنها را به شهادت رساندند.
ابن ابي الحديد مي گويد: زيادبن ابيه دوستان علي عليه السلام را زير هرسنگ و كلوخي يافت، به قتل رساند، دست و پاها را قطع كرد و آنان را بردار آويخت تا جايي كه حتي يك نفر معروف در عراق باقي نماند. معاويه، برخلاف حكم پيامبر صلي الله عليه و آله زياد را به پدرش ابوسفيان ملحق كرد. در زمان او سبّ علي عليه السلام به صورت سنت در آمد.
علامه اميني مي گويد: «70 هزار منبر بر پا شد كه سب علي عليه السلام كنند.»
در آن شرايط كه كسي جرأت اعتراض نداشت، امام در برابر ستمهاي او به مبارزه برخاست. در اين مقاله، سه گواهي تاريخي بر اين امر ارائه مي دهيم.
معاويه به دنبال فعاليت هاي دامنه دار براي تثبيت وليعهدي يزيد، سفري به مدينه داشت و با بزرگان آنجا، بخصوص امام حسين عليه السلام و عبداللّه بن عباس، ديدار و موضوع اصلي را مطرح كرد.
امام با ذكر مقدمه اي فرمود: «... تو در برتري و فضيلتي كه براي خود قايلي، دچار لغزش شدي و... يزيد را چنان توصيف كردي كه گويا شخصي را مي خواهي معرفي كني كه زندگي او بر مردم پوشيده است... يزيد را آن چنانكه هست، معرفي كن، يزيد جوان سگباز و كبوترباز و بوالهوسي است كه عمرش با ساز و آواز و خوشگذراني سپري مي شود.»(10)
مروان بن حكم - حاكم مدينه - به معاويه نوشت: گروهي با حسين بن علي رفت و آمد دارند و اطمينان ندارم او قيام نكند.
معاويه به امام نوشت: گزارش پاره اي از كارهاي تو به من رسيده است. مواظب خود باش و به عهد و پيمان خود (صلح امام حسن عليه السلام ) وفا كن و از تفرقه امت بپرهيز.
امام نوشت: «... اما آنچه در باره من به گوش تو رسيده، يك مشت سخنان بي اساس است... . از اينكه برضد تو و دوستان ستمگر و بي دينت، كه حزب ستمگران و برادران شيطانند، قيام نكرده ام از خدا مي ترسم. آيا تو قاتل «حجربن عدي»