الآيات السابقة تكفي مؤونة هذا البحث ؛ فإنّها تنهي هذا النسل الجاري بالنطفة إلى آدم و زوجته و تبيّن أنّهما خلقا من تراب ، فالإنسانيّة تنتهي إليهما و هما لا يتّصلان بآخر يماثلهما أو يجانسهما و إنّما حدثا حدوثا . و الشائع اليوم عند الباحثين عن طبيعة الإنسان أنّ الإنسان الأوّل فرد تكامل إنسانا ، و هذه الفرضيّة بخصوصها و إن لم يتسلّمها الجميع تسلّما يقطع الكلام ، و اعترضوا عليه باُمور كثيرة مذكورة في الكتب ، لكنّ أصل الفرضيّة ـ و هي أنّ الإنسان حيوان تحوّل إنسانا ـ ممّا تسلّموه و بنَوا عليه البحث عن طبيعة الإنسان .
فإنّهم فرضوا أنّ الأرض ـ و هي أحد الكواكب السيّارة ـ قطعة من الشمس مشتقّة منها ، و قد كانت في حال الاشتعال و الذوبان ثمّ أخذت في التبرّد من تسلّط عوامل البرودة ، و كانت تنزل عليها أمطار غزيرة و تجري عليها السيول و تتكوّن فيها بحار الأنوار ، ثمّ حدثت تراكيب مائيّة و أرضيّة فحدثت النباتات المائيّة ، ثمّ حدثت بتكامل النبات و اشتمالها على جراثيم الحياة السمك و سائر الحيوان المائيّ ، ثمّ السمك الطائر ذو الحياتين ، ثمّ الحيوان البرّيّ ، ثمّ الإنسان ، كلّ ذلك بتكامل عارض للتركيب الأرضيّ الموجود في المرتبة السابقة يتحوّل به التركيب في صورته إلَى المرتبة اللاحقة ؛ فالنبات ثمّ الحيوان المائيّ ثمّ الحيوان ذو الحياتين ثمّ الحيوان البرّيّ ثمّ الإنسان علَى الترتيب . هذا .
كلّ ذلك لما يشاهد من الكمال المنظّم في بنيتها نظم المراتب الآخذة من النقص إلَى الكمال ، و لما يعطيه التجريب في موارد جزئيّة التطوّر . و هذه فرضيّة افترضت لتوجيه ما يلحق بهذه الأنواع من الخواصّ و الآثار من غير قيام دليل عليها بالخصوص و نفي ما عداها ، مع إمكان فرض هذه الأنواع متبائنة من غير اتّصال بينها بالتطوّر و قصر التطوّر على حالات هذه الأنواع دون ذواتها و هي التي جرى فيها التجارب ؛ فإنّ التجارب لم يتناول فردا من أفراد هذه الأنواع تحوّل إلى فرد من نوع آخر كقردة إلى إنسان ، و إنّما يتناول بعض هذه الأنواع من حيث خواصّها و لوازمها و أعراضها .
و استقصاء هذا البحث يطلب من غير هذا الموضع ، و إنّما المقصود الإشارة إلى أنّه فرض افترضوه لتوجيه ما يرتبط به من المسائل من غير أن يقوم عليه دليل قاطع ، فالحقيقة التي يشير إليها القرآن الكريم من كون الإنسان نوعا مفصولاً عن سائر الأنواع غير معارضة بشيء علميّ . (1)
آيات گذشته زحمت اين بحث را كم مى كند؛ زيرا اين آيات نسل فعلى بشر را كه از نطفه پديد مى آيد به آدم و همسر او مى رساند و خلقت آن دو را نيز از خاك معرفى مى كند. پس، نوع انسان به آدم و حوّا منتهى مى شود، بدون آنكه خود آن دو به موجود ديگرى همانند يا همجنس خود منتهى شوند، بلكه از خاك پديد آمده اند.
اما آنچه امروزه در ميان علماى طبيعى و انسان شناس شايع مى باشد، اين است كه انسانِ نخستين بر اثر تكامل، انسان شده است. اين فرضيه، گر چه مورد قبول قطعى همگان نيست و اشكالات زيادى به آن وارد كرده اند كه در كتاب هاى مربوط ذكر شده اند، ولى اصل فرضيه ـ يعنى اينكه انسان حيوانى بوده كه به صورت انسان تحوّل و تكامل يافته ـ امرى است كه آن را پذيرفته اند و پايه بحث از طبيعت انسان قرارش داده اند.
فرضيه دانشمندان اين است كه سياره زمين قطعه اى جدا شده از خورشيد و اين قطعه در ابتدا در حال اشتعال و ميعان بوده و به تدريج در اثر تسلّط عوامل سرد كننده سرد شده است. باران هاى پياپى و فراوان شروع به ريزش بر سطح آن كرد و سيل ها جارى شد و درياها شكل گرفت و سپس تركيبات آبى و خاكى به وجود آمد و در نتيجه، گياهان آبى و دريايى پديدار شدند و آن گاه بر اثر تكامل نبات و وجود عناصر حيات در آن، ماهى و ديگر جانوران دريايى پديد آمد و بعدها ماهى پرنده دو زيست و بعد حيوان خشكى و سرانجام انسان به وجود آمد. و تمام اين مراتب در اثر تكاملى است كه تركيبات زمين به خود ديده و از صورتى به صورت ديگر تحوّل و تكامل يافته است : ابتدا نبات، سپس حيوان دريايى بعد حيوان دو زيست، آن گاه حيوان خشكى و سرانجام انسان.
اين فرضيه از آنجا به وجود آمده كه در ساختمان موجودات به طور منظّم كمالى ديده مى شود كه در يك سلسله مراتب معيّن، از نقص رو به كمال پيش رفته است و نيز تجربه هايى كه در موارد جزئى تكامل به عمل آمده اين فرضيه را به ذهن مى آورد. اين فرضيه اى است كه براى توجيه خواصّ و آثار انواع مختلف فرض شده است، بدون آنكه دليل خاصى براى اثبات آن و ردّ غير آن وجود داشته باشد. بلكه امكان اين فرض وجود دارد كه اين انواع به كلى جدا و مستقل از يكديگر بوده و هيچ گونه رابطه تكاملى ميانشان وجود نداشته باشد و مسأله تكامل به حالات اين انواع و نه ذات و ماهيتشان محدود شود و تجربه هايى هم كه صورت گرفته در زمينه همين حالات بوده است؛ زيرا تجربه ها تحوّل فردى از يك نوع به نوع ديگر، مانند مثلاً تحوّل ميمون به انسان را مشاهده نكرده، بلكه اين تجربه ها شامل خواصّ و لوازم و اعراض بعضى از انواع بوده است.
بحث كامل از اين موضوع جاى ديگرى را مى طلبد و غرض فقط اشاره به اين نكته بود كه اين فرضيه، فرضيه اى است كه دانشمندان براى توجيه مسائل مربوط مطرح كرده اند، بدون آنكه دليل قاطع و محكمى درباره آن وجود داشته باشد. بنا بر اين، حقيقتى كه قرآن كريم به آن اشاره مى كند ـ يعنى انسان نوعى جدا از ساير انواع است ـ با هيچ مطلب علمى تعارض و منافات ندارد.
1-الميزان في تفسير القرآن : 4/143 .