گفتارى درباره اينكه نسل فعلى به آدم عليه السلام و همسر او مى رسد
علاّمه طباطبايى مى فرمايد: «شايد گفته شود: اختلاف رنگ پوست در افراد بشر ـ كه به طور عمده چهار رنگ را تشكيل مى دهند : سفيد مانند رنگ اهالى مناطق معتدل آسيا و اروپا، سياه مانند رنگ مردم افريقاى جنوبى، زرد مانند اهالى چين و ژاپن و سرخ مانند رنگ سرخ پوستان امريكا ـ حاكى از اين است كه منشأ نسل بشر در هر رنگى غير از منشأ آن در رنگ ديگر است؛ چه آنكه اختلاف رنگ با اختلاف در طبيعت خون همراه است. بنا بر اين، منشأ نخستينِ مجموع افراد بشر دست كم چهار جفت از چهار رنگ بوده است. گاهى هم چنين استدلال شده كه وقتى قاره امريكا كشف شد، ساكنانى داشت و فاصله و جدايى اين افراد با انسان ساكن در نيم كره شرقى چندان زياد است كه امكان و احتمال اينكه اين دو نسل به يك پدر و يك مادر منتهى شوند وجود ندارد. امّا ـ همچنان كه ملاحظه مى شود ـ اين هر دو دليل نارساست. اما سست و نارسا بودن موضوعِ تفاوت خون به سبب تفاوت رنگ، از آن روست كه تحقيقات طبيعى امروز بر اساس فرضيه تكامل انواع استوار است. روى اين مبنا، چگونه مى توان اطمينان يافت كه مسأله اختلاف خون و رنگ ريشه در وقوع تحول و تكامل در اين نوع نداشته باشد؛ مخصوصا كه دانشمندان به پيدايش تحوّل در بسيارى از انواع حيوانى مانند اسب و گوسفند و فيل و غيره قطع پيدا كرده اند و كاوِش هاى زمين شناسى نشانه هاى فراوانى به دست داده كه از اين حقيقت پرده برمى دارد؟وانگهى، اصولاً امروزه دانشمندان به اين اختلاف اهميت چندانى نمى دهند [و بسا بتوان رنگ پوست انسان را با خوراك و دارو تغيير داد].
و اما مسأله وجود انسان در فراسوى درياها، بايد دانست كه بنا به گفته دانشمندان علوم طبيعى عمر انسان به ميليون ها سال مى رسد، ولى آنچه را كه تاريخ نقلى ضبط كرده از شش هزار سال فراتر نمى رود. اگر چنين باشد، چه مانعى دارد كه، در دوران ما قبل تاريخ، بر اثر بروز حوادثى قاره آمريكا از قاره هاى ديگر جدا شده باشد. آثار و نشانه هاى زيادى در دست است كه نشان مى دهد در طىِ قرن ها، تغييرات مهمّى در سطح زمين، نظير تبديل دريا به خشكى و خشكى به دريا و تبديل دشت به كوه و بالعكس، رخ داده است. از اين مهمتر آنكه، بنا به توضيحات دانش چينه شناسى و هيئت و جغرافيا، تحوّلات و جا به جايى هاى قطبى و منطقه اى در سطح زمين رخ داده است. بنا بر اين، تنها چيزى كه براى استدلال كنندگان باقى مى ماند استبعاد است و بس. از ديدگاه قرآن، بر حسب ظاهر آن، تقريبا تصريح دارد به اينكه نسل فعلى بشر در سير نهايى خود به يك مرد و يك زن كه همان دو پدر و مادر همه افراد هستند، مى رسد. پدر را خداوند متعال در كتاب خود به نام آدم اسم برده است، امّا از همسرش به نام ياد نكرده ولى روايات از او به نام حوّا ياد كرده اند. چنان كه در تورات فعلى به اين نام از او ياد شده است.
خداى متعال مى فرمايد : «و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد. سپس [تداوم] نسل او را از چكيده آبى پست مقرّر فرمود»
و مى فرمايد : «مَثَل عيسى در نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است [كه] او را از خاك آفريد، سپس بدو گفت : باش، پس هستى يافت»
و مى فرمايد :
«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت : من در زمين جانشينى خواهم گماشت. فرشتگان گفتند : آيا در آن كسى را مى گمارى كه در آن فساد انگيزد و خون ها بريزد؟ در حالى كه ما با ستايش تو [تو را ]تنزيه مى كنيم و به تقديست مى پردازيم. فرمود : من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد. و خدا همه [معانى] اسماء را به آدم آموخت...»
و نيز مى فرمايد : «و آن گاه كه پروردگار تو به فرشتگان گفت : من بشرى از گِل خواهم آفريد، هنگامى كه آن را پرداختم و از روح خود در او دميدم همگى برايش به سجده افتيد...».
اين آيات ـ چنان كه ملاحظه مى شود ـ گواه بر اين است كه بنا به سنّت و قانون خداوند، بقاى اين نسل از طريق نطفه صورت مى گيرد. امّا منشأ پيدايش آن را خاك معرفى مى كند؛ زيرا آدم را از خاك آفريده و مردم فرزندان آدم هستند. بنا بر اين، ظهور آيات در اينكه اين نسل به آدم و همسر او مى رسند مطلبى است كه در آن هيچ ترديدى نيست، گر چه امكان تأويل اين آيات نيز وجود دارد.
گاه گفته شده كه مراد از آدم در آيات مربوط به آفرينش آدم و سجده فرشتگان بر او، آدم نوعى است نه شخصى و بنا بر اين، مطلق انسان ـ از آن جهت كه آفرينشش سرانجام به خاك مى رسد و بقايش هم بسته به زاد و ولد است ـ به نام آدم ناميده شده است و شايد بتوان در تأييد اين مطلب از اين آيه استفاده كرد :
«ما شما را آفريديم. سپس به صورتگرى شما پرداختيم، آن گاه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد»؛
زيرا اين آيه خالى از اشعار به اين نكته نيست كه فرشتگان، مأمور سجده بر كسى شدند كه خداوند با آفرينش و شكل بخشيدن به او، براى سجده مهيّايش كرد و آيه تمام افراد را مورد نظر قرار داده نه يك شخص و فرد معيّن از انسان را؛ چرا كه مى فرمايد : «ما شما را آفريديم. سپس به صورتگرى شما پرداختيم»
و همچنين است آيه «گفت : اى ابليس! چه چيز مانع از سجده كردن تو در برابر آنچه با دستان خود آفريدم شد... شيطان گفت : من از او بهترم؛ مرا از آتشى آفريدى و او را از گِلى خلق كردى... گفت : به عزّتت سوگند، كه همه آنها را گمراه مى كنم مگر بندگان مخلَصت را».
در اين آيه آنچه را در ابتدا به صورت مفرد آورده بعدا به صورت جمع ذكر مى كند.
جواب اين است كه اين سخن، علاوه بر اينكه برخلاف ظاهر آياتى است كه نقل كرديم ، ظهور آيه سوره اعراف نيز آن را ردّ مى كند. در اين آيه پس از نقل داستان آدم و سجده فرشتگان و امتناع ابليس از سجده، مى فرمايد :
«اى فرزندان آدم! زنهار كه شيطان فريبتان ندهد، همچنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد و لباسشان را از ايشان بركند تا عورت هايشان را بر آنان نمايان كند». ظهور اين آيه در خصوص شخص آدم ترديد نا پذير است. همچنين است آيه «و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم : بر آدم سجده كنيد. پس همه سجده كردند، مگر ابليس كه گفت : بر كسى سجده كنم كه از گِلى آفريده اى؟ [سپس ]گفت : به من بگو : اين كسى را كه بر من برترى دادى [براى چه بود]؟ اگر تا روز قيامت مهلتم دهى، قطعا فرزندانش را ـ جز اندكى [از آنها ]ـ ريشه كن خواهم كرد»
و نيز آيه مورد بحث : «اى مردم! از پروردگارتان كه شما را از يك نفْس آفريد و جفتش را [نيز ]از همان آفريد و از آن دو، مردان و زنان بسيارى پراكند، پروا داريد...».
اين آيات نيز، به همان بيانى كه گذشت ظهور در همين معنا دارند. اين آيات ـ همچنان كه ملاحظه مى كنيد ـ نمى توانند انسان را به اعتبارى آدم و به اعتبارى ديگر، فرزند آدم بنامند. يا به اعتبارى خلقت او را به خاك نسبت دهند و به اعتبارى ديگر به نطفه، بويژه در آيه «انّ مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له كن فيكون...»؛ در غير اين صورت، استدلال آيه به اينكه خلقت عيسى يك خلقت استثنايى و خارق العاده است استدلال درست و استوارى نبود. بنا بر اين، عقيده به اينكه مقصود از آدم در قرآن، آدم نوعى است، همان اندازه آميخته به تفريط است كه عقيده مقابل آن مبنى بر اينكه «اعتقاد داشتن به آفرينش بيش از يك آدم كفر است» افراط آميز. عقيده اخير را زين العرب، يكى از علماى اهل سنّت، ابراز داشته است.