میزان الحکمه

محمد محمدی ری شهری؛ ترجمه حمیدرضا شیخی

جلد 13 -صفحه : 248/ 67
نمايش فراداده

مناجات امام على (ع )

ـ عـروة بـن زبـيـر : در مـسـجـد پيامبر(ص )نشسته بوديم و از احوال اهل بدر و بيعت رضوان ياد مـى كـرديم ابو دردا گفت : اى جماعت ,دوست داريد از كم مال و ثروت ترين مردم وپارساترين و سـخـتـكـوش تـريـن آنـان در عـبادت به شما خبر دهم ؟ گفتند : او كيست ؟ گفت : على بن ابى طالب (ع ).

عروه مى گويد : به خدا قسم همه كسانى كه در آن جمع بودند روى خود را از ابودردابرگرداندند سـپـس مـردى از انـصار به نام عويمر,در مخالفت با سخن او گفت : تو حرفى زدى كه هيچ كس درباره آن با تو موافق نيست .

ابـودردا گـفـت : اى جـمـاعـت , مـن آن چـه ديده ام نقل مى كنم و هريك از شما نيز آن چه ديده است بازگو كند من ديدم و شاهد بودم كه على بن ابى طالب در ميدانگاه هاى محله بنى نجار بود و ازموالى خود كناره گرفت و از نظر كسانى كه پشت سرش بودند ناپديد شد و در ميان نخلچه ها خـودرا پـنـهان كرد و من او را گم كردم و با خود گفتم :به خانه اش رفته است اما ناگاه آوازى حزين ونغمه اى اندوهناك شنيدم كه مى گويد :

 الهى , چه بسيار گناهان مهلكى كه با نعمت خود از كيفردادن آن ها بردبارى ورزيدى و چه بسيارجرايمى كه با بزرگوارى خود از برملا كردن آن ها چـشم پوشيدى , الهى , گرچه عمرى را درنافرمانى تو گذراندم و گرچه گناهانم در نامه اعمال من بسيار گشته است , اما جز به آمرزش تو اميد نبسته ام و رجايم جز به خشنودى تونيست آن صدا تـوجه مرا به خود جلب كرد و درپى آن رفتم ناگاه ديدم كه خود على بن ابى طالب است خودم را پـنـهان كردم و كوچكترين تكانى نخوردم تا صدايش را بشنوم ديدم در آن دل شب كه ساعات آخر خود را مى گذراند, چندركعت نماز خواند و سپس به دعا و زارى و گريه و راز و نياز پرداخت و از جـمله سخنانى كه درراز و نيازش با خداى عزوجل گفت , اين بود :بار خدايا, وقتى به گذشت تو مى انديشم گناهم درنظرم ناچيز مى آيد  و آن گاه كه به شدت بازخواست تو فكر مى كنم مصيبت خـود رابـزرگ مـى بـيـنـم سـپـس فـرمود : آه كه اگر دركارنامه ها گناهى را بخوانى كه من از يـادش بـرده ام و تـو آن را ثـبـت كرده اى , پس بگويى : اورا بگيريد اى واى بر اين دستگير شده كه نـه عـشـيره اش توانند نجاتش دهند و نه قبيله اش به حال او سودى رسانند و آن گاه كه درباره او نداآيد, خلايق به حالش ترحم كنند.