میزان الحکمه

محمد محمدی ری شهری؛ ترجمه حمیدرضا شیخی

جلد 13 -صفحه : 248/ 68
نمايش فراداده

سـپس فرمود : آه از آتشى كه جگرها وگرده ها را مى پزد, آه از آتشى كه شوق بريان كردن دارد, آه از شـعله هاى انبوه دوزخ او سپس بسيار گريست و من ديگر هيچ حس و حركتى ازوى نشنيدم با خـودم گـفـتم : از بسيارى شب زنده دارى , خواب بر او غلبه كرد, بروم او رابراى نماز صبح بيدار كـنـم وقـتـى نـزديكش رفتم ديدم مانند چوب خشكى افتاده است تكانش دادم اما حركتى نكرد, خواستم دست و پاى او راجمع كنم اما جمع نشدند گفتم : انا للّه و انا اليه راجعون , به خدا قسم كه على بن ابى طالب مرده است زود خودم را به منزلش رساندم تا خبرمرگ او را به خانواده اش بدهم فـاطـمه گفت : اى ابو دردا, حال و روز و ماجرايش چگونه بود؟ من داستان را به او گفتم فاطمه گـفت : به خداقسم اى ابودردا, اين كه تو مى گويى حالت غشوه اى است كه از ترس خداى متعال او رامى گيرد سپس مقدارى آب آوردند و به صورت على (ع ) پاشيدند و او به هوش آمد و به من كه مـى گـريستم نگاه كرد و گفت : گريه ات براى چيست , اى ابودردا؟ گفتم : براى اين وضعى كه مـى بينم به سر خودت آورده اى گفت :اى ابودردا, پس , چه حالى خواهى داشت اگرآن گاه مرا ببينى كه براى حسابرسى فرايم خوانده اند و گنهكاران به عذاب يقين كرده اند وفرشتگان خشن و سـخـتـگـير و دوزخبانان بى رحم مرا در ميان گرفته اند و مرا در برابر خداى جبارنگه داشته اند و دوستان مرا تنها گذاشته اند و همه مردم به حال من دلسوزى مى كنند, آن گاه دل توبراى من كه در بـرابـر كـسـى ايـسـتـاده ام كه هيچ نهفته اى بر او پوشيده نيست , بيشتر خواهدسوخت ابودردا مى گويد : به خدا قسم كه من چنين حالتى براى هيچ يك از اصحاب رسول خدا(ص ) نديدم .

ـ امام على (ع ) ـ در مناجات خود ـ :خدايا, گوئيا مى بينم كه پيكر مرا در گورش نهاده اند و تشييع كنندگان از كنار آن برگشته اند وغريب بر غربت آن پيكر مى گريد.

ـ نيز در مناجات ـ : الهى , بر محمد وآل محمد درود فرست و آن گاه كه اثرى از من در دنيا نماند و يادم از ذهن مردمان پاك شود وهمچون ديگر از يادشدگان به فراموشى سپرده شوم , به من رحم كن .

الـهـى , سـنـم زيـاد شـده و پـوستم نازك گشته واستخوانم سست شده است و روزگار در من اثـرگـذاشته و مرگم نزديك شده و ايامم به سر آمده وشهواتم از بين رفته و گناهان آن ها برايم باقى مانده است .

الـهـى , مـن خسته و مانده از بارهاى گران اعمال , بر روى پلى از پل هاى خطر ايستاده ام واگر با سبك كردن بارهايمان ما را كمك نكنى ,من نابود خواهم شد.

الـهـى , عـابدان آوازه پاداش هاى فراوان تو راشنيدند و ره خشوع در پيش گرفتند, زاهدان صيت رحمت گسترده تو را شنودند و قناعت پيشه كردند, كجروان و رويگردانان از راه راست آوازه جود و بـخـشـش تـو را شنيدند و (به راه ) برگشتند, گنهكاران صيت آمرزش بى كران تو را شنودند و اميدوار شدند, مؤمنان آوازه عفوكريمانه , و بخشش هاى فزاينده تو را شنيدند وراغب شدند.

الـهـى , اگر راه رسيدگى به نفس خويش را كه كرامت او در آن است , خطا رفتم , (در عوض )راه پناه آوردن به تو را كه مايه به سلامت رستن نفس است , پيدا كردم .

الـهـى , چـگـونـه سـينه هاى ما به همصحبتى با دنياشاد شود و چگونه كارهاى ما در گرداب هاى دنياسامان يابد و چگونه شادى ما در دنيا خالص وناميخته با غم باشد و چگونه فريفتگى و غفلت ما, ما را به لهو و لعب مشغول دارد, در حالى كه با نزديك شدن اجل ها , گورهايمان ما را فرامى خوانند .

الهى , خواهش من چون خواهش گدايان نيست , زيرا كه گدا هر گاه به او چيزى داده نشودديگر دست از خواهش و سؤال بر مى دارد, امامن در هيچ حال بى نياز از دراز كردن دست خواهش و نياز به سوى تو نيستم .

الـهـى , تـو را مـى خـوانـم همچون كسى كه بااصرار خواجه اش را مى خواند و خسته نمى شودو به درگـاه تو زارى مى كنم , همچون زارى كسى كه در دعواى خويش با حجت و دليل بر ضدخويش اعتراف مى كند.

امير المؤمنين (ع ) سپس به نفس خود رو مى كندو آن را مورد عتاب قرار مى دهد و مى فرمايد :اى آن كـه بـا سـخنان گونه گون با پروردگارش مناجات مى كند و از او در سراى سلامت (بهشت ) مـنـزلـى مى طلبد و كار توبه را از سالى به سال ديگر حوالت مى دهد! تو را در ميان مردم نسبت به خود با انصاف نمى بينم , اى بى خبر, اگرخوابت را با شب زنده دارى برطرف مى ساختى و روزت را با روزه دارى سپرى مى كردى و ازخوراك به قوت لايموت بسنده مى كردى وشب هايت را به جد و جـهد در عبادت مى گذراندى , در آن صورت شايستگى آن راداشتى كه به بالاترين مقامات دست يابى .

ـ نـيـز در مـنـاجـات ـ : بار خدايا, از تو امان مى طلبم , امان , در آن روزى كه نه مال و ثروتى به كار مى آيد و نه فرزندان مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.

مناجات امام حسين (ع )

ـ در عيون المحاسن آمده است : امام حسين (ع ) با انس بن مالك بر سر آرامگاه خديجه آمد و شروع بـه گـريـسـتن كرد و آن گاه فرمود : تو از اين جا برو انس مى گويد : من خودم را از چشم ايشان پنهان كردم و آن بزرگواربه نمازى طولانى ايستاد و شنيدم كه مى گويد.

پروردگارا, پروردگارا, مولى تويى .

پس رحم كن بربنده كوچكى كه پناهش تويى .

اى والاخصال , تكيه گاهم تويى .

خوشا آن كسى كه مولايش تويى .

خوشا كسى كه خدمتكارى بيدار باشد.

و گرفتارى خويش به آن پرشكوه باز گويد.

و هيچ درد و بيمارى او,.

بالاتر از درد عشقش به مولايش نباشد.

هرگاه از رنج و اندوه خويش شكوه كند,.

خداوند پاسخش دهد و به دعوت او لبيك گويد.

هرگاه در دل تاريكى ها دعا و زارى كند,.

خداوندگراميش دارد و اورا نزديك خود گرداند.

پس , ندا آمد.

لبيك بنده من ! تو در پناه منى .

و آن چه گفتى ما دانستيم .

فرشتگانم مشتاق شنيدن آواى تويند.

آواز بس كن كه آن را شنيديم .

دعاى تو در ميان حجابها مى چرخد.

پرده ديگر بس است , ما آن را كنار زديم .

اگر باد از گوشه هاى آن بوزد,.

از آن چه او را فرا مى پوشاند غش كنان به زمين مى افتد.

از من بخواه بى بيم و اميد و بى حساب كه اين منم ,خدا.