قال على (ع ):..
ان محمدا(ص ) لما دعا الى الا يمان باللّه والتوحيد له كنا اهل البيت اول من آمن به وصدقه فيما جاء به فلبثنا احوالا كاملة مجرمة تامة وما يعبداللّه فى ربع ساكن من العرب غيرنا فاراد قومنا قتل نبينا واجتياح اصلنا وهموا بنا الهموم وفعلوا بنا الافاعيل ومـنـعونا الميرة وامسكوا عنا العذب واحلسونا الخوف وجعلوا علينا الا رصاد والعيون واضطرونا الى جبل وعر واوقدوا لنا نار الحرب وكتبوا علينا بينهم كتابا لا يواكلوننا ولايشاربوننا ولا يناكحوننا ولا يبايعوننا ولا نامن فيهم حتى ندفع اليهم محمدا(ص )فيقتلوه ويمثلوا به فلم نكن نامن فيهم الا من موسم الى موسم فعزم اللّه لنا على منعه والذب عن حوزته ...
پيامبر خدا(ص ) به منظور اتمام حجت بيشتر وبستن زبان عذر وبهانه مكيان , خواست براى آخرين بـار آنها را به پرستش خداى عزوجل دعوت كند چنانكه در روز نخست كرده بود اين بود كه پيش از فتح مكه (و ورودپيروزمندانه اسلام به اين شهر) نامه اى به آنها نوشت در نـامـه , آنان را از مخالفت خويش برحذر داشته و از عذاب الهى ترسانيده بود وبه آنها وعده عفو وگذشت داده و از آنها خواسته بود كه به آمرزش خداوند اميدوار باشند و در پايان نامه آياتى چند از سوره برائت را كه درباره مشركان فرود آمده بود, بر آن افزود ابـتدا پيكى براى بردن نامه معين نفرمود بلكه انجام دادن آن را به همه ياران پيشنهاد كرد اما اين درخواست بى پاسخ ماند وهمگى سر سنگين شدند پيامبر خدا(ص ) كه چنين ديد, مردى را فراخواند ونامه را به وسيله اوفرستاد جبرئيل , امين وحى الهى سر رسيد وگفت : محمد! اين نامه بايد به وسيله شخص تو يا كسى از خاندان تو بر مردم مكه خوانده شود «16» رسول خدا(ص ) مرا از اين وحى آگاه فرمود وانجام دادن اين ماموريت رابر دوش من نهادمن به مكه رسيدم (اما چه مكه اى ؟ !) شما مردم مكه را نيك مى شناسيد(وازخشم وكينه آنان نسبت به من آگاهيد)كسى از آنان نبود جز اينكه اگرمى توانست مرا قطعه قطعه كند وهر پاره از آن را بر بـالاى كـوهـى بـگـذارد,چـنـين مى كرد و از آن دريغ نداشت هر چند اين كار به قيمت از دست دادن جان او وتباه گشتن خاندان واز بين رفتن اموالش تمام شود! من پيام رسول خدا(ص ) را براى مردمى اينچنين خواندم آنان بسختى برآشفتند وزن ومردشان با تهديد و وعده هاى سخت به من پاسخ گفتندوخشم وكينه خود را ابراز داشتند قال على (ع ): فان رسول اللّه (ص ) لما توجه لفتح مكة احب ان يعذر اليهم ويدعوهم الى اللّه عزوجل آخـرا كـما دعاهم اولا فكتب اليهم كتابا يحذرهم فيه وينذرهم عذاب اللّه ويعدهم الصفح ويمنيهم مـغـفـرة ربهم ونسخ لهم فى آخره سورة براءة لتقرا عليهم ثم عرض على جميع اصحابه المضى به اليهم فكلهم يرى التثاقل فيهم فلما راى ذلك ندب منهم رجلا فوجهه به فاتاه جبرئيل (ع ) فقال : يا محمد! لا يؤدى عنك الا انت او رجل منك فانبانى رسول اللّه (ص ) بذلك ووجهنى بكتابه ورسالته الى مكة فاتيت مكة -, واهلها من قد عرفتم ليس منهم احد الا ولو قدر ان يضع على كل جبل منى اربا لفعل ولو ان يبذل فى ذلك نفسه واهله و ولده وماله فـبـلغتهم رسالة النبى (ص ) وقرات عليهم كتابه فكلهم يلقانى بالتهدد والوعيد ويبدى لى البغضاء ويظهر الشحناء من رجالهم ونسائهم ...
«17»