امّ البراء دختر صفوان بن هلال از زنان شاعره و از محبّان اميرمؤمنان عليه السلام بوده است. [ تراجم اعلام النساء، ج 1، ص 240. ]
روزى وى از معاويه اجازه گرفت و در حالى كه سه زره - كه خود بافته بود - بر تن داشت و عمامه اى بر سر،بر معاويه وارد شد و سلام كرد و نشست. معاويه گفت: اى دختر صفوان! چطورى؟ ام البراء گفت: اى اميرالمؤمنين! خوبم. باز پرسيد: حالت چطور است؟ پاسخ داد: بعد از قدرت، ضعف است و بعد از نشاط، كسالت و خستگى است. معاويه به او گفت: بين امروز و روزى كه در صفّين در حمايت از على عليه السلام شعر مى خواندى،
دو بيت از اشعار او اين است:
چه قدر فاصله است؟ وى پاسخ داد: آن روز چنين بود اما شخصى مانند تو گذشت دارد؛ زيرا خداوند مى فرمايد: عفى اللَّه عما سلف بنابراين از آن روز بگذر. معاويه گفت: هيهات! تو همان كسى هستى كه اگر آن روز بازگردد، تو هم بازخواهى گشت.
سپس معاويه پرسيد: در مرگ على چه سروده اى؟ او گفت: فراموش كرده ام. اما بعضى از اطرافيان معاويه از حاضران در مجلس، گفتند كه اين اشعار را سروده و يك بيت آن چنين است:
- در فقدان امام ما خورشيد گرفت |همان كس| كه از بهترين انسان ها و امام عادل و دادگر است.
معاويه پس از شنيدن اشعار، گفت: خدا تو را بكشد، اى دختر صفوان! تو چيزى براى گفتن باقى نگذاشتى، حال حاجتت چيست كه نزد من آمده اى؟ اين زن بافضيلت و امام شناس گفت: بعد از اين سخنان، هيهات كه حاجتم را بگويم، به خدا سوگند كه از تو خواهشى نخواهم كرد! اين را گفت، از جا برخاست و از نزد معاويه رفت. [ اعيان الشيعه، ج 3، ص 475. ]
ام الخير، دختر حريش بن سراقه بارقيه از تابعين [ ر. ك: همين كتاب، ص 34. ] كوفى و محبان اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.
وى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله را مشاهده نكرد، بلكه اصحاب بزرگوار آن حضرت را ديده است. او در فراست، فصاحت و بلاغت مشهور بود و در جنگ صفين نيز شركت داشت. [ اعيان الشيعه، ج 3، ص 476. ]