اصحاب امام علی(علیه السلام)

سید اصغر ناظم زاده قمی

جلد 2 -صفحه : 343/ 109
نمايش فراداده

عبيداللَّه بن عباس

عبيداللَّه فرزند عباس بن عبدالمطلب، پسر عموى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام بود. او برادر كوچك عبداللَّه بن عباس است. [ عباس ده پسر داشت كه در شرح حال تمّام بن عباس گذشت. ] و مادرشان لبابه معروف به ام الفضل است، و گفته شده او پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را زيارت كرده و از حضرتش روايت شنيده است.

عبيداللَّه از نظر اجتماعى به جود و سخا شهرت داشت و در تاريخ مطالبى درباره بخشندگى او نقل شده است. [ ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 341؛ مروج الذهب، ج 3، ص 162؛ سفينة البحار، ج 2، ص 144. ]

عبيداللَّه مورد علاقه و اعتماد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود، از اين رو در صفر سال 36 هجرى او را به امارت يمن "صنعاء" برگزيد و در سال 37 هجرى به عنوان اميرالحاج به مكه فرستاد. عبيداللَّه در يمن مشغول به خدمت شد تا در سال 40 هجرى كه بسر بن ارطات از جانب معاويه به يمن حمله كرد، او به كوفه فرار نمود و در اين ماجرا دو فرزند خردسالش به دست بُسر بن ارطات كشته شدند. البته عامل اصلى جسارت معاويه در تجاوز به يمن، شورش جمعى از اهالى يمن بود كه طرف دار عثمان بودند و معاويه از اين فرصت استفاده كرد و به قتل و غارت در يمن پرداخت. تنها كارى كه عبيداللَّه انجام داد اين بود كه طى يك نامه اى امام را از شورش مخالفان و يورش بسر بن ارطات با خبر ساخت، شبيه همين اتفاق در جند - از ديگر مناطق يمن - رخ داد كه حاكم آن سعيد بن نمران كارى مانند عبيداللَّه - البته با مشورت هم - انجام داد.

عبيداللَّه و ترك محل مأموريت

بُسر در مأموريت خود جنايت ها كرد و خون ها ريخت و راه بين مكه و مدينه را ناامن ساخت و دل شيعيان على را ترساند. [ شرح جنايات بسر بن ارطات در مكه و مدينه و بين راه هاى حجاز تا صنعاء را در شرح حال 'جارية بن قدامه سعدى' در همين اثر ملاحظه نماييد. ] او پس از قتل و غارت در مسير مكه و مدينه وارد صنعاء شد. اما قبل از ورود بسر بن ارطات، عبيداللَّه بن عباس به همراه سعيد بن نمران از شهر گريخت و عمرو بن اراكه ثقفى را به جانشينى خود گماشت. عمرو بن اراكه با نيروى اندكى كه داشت در برابر بُسر ايستادگى كرد و سرانجام به شهادت رسيد و بدين ترتيب بُسر به راحتى وارد شهر شد و گروهى از مردم را كشت و نمايندگان 'مأرب' را هم كه نزد او آمده بودند، كشت و تنها يك مرد توانست از آنها بگريزد و خبر مرگ جوانان و پيرمردان قبيله را به قوم خود برساند.

بسر بن ارطات در اين مأموريت سى هزار نفر از شيعيان على عليه السلام را به قتل رساند و گروهى را در آتش سوزاند كه حضرت على عليه السلام او را نفرين كرد و از درگاه خداوند چنين خواست:

اللّهم فلا تُمِته حتى تسلبه عقله و لا توجب له رحمتك و لا ساعةً من نهار، اللّهم العن بسراً و عمرواً و معاويه، و ليُحلَّ عليهم غضبَك، و لَتُنزل بهم نِقمتَك، و ليُصبهم بأسك و رجزك الّذى لا تَرُدّه عن القوم المجرمين؛

بار خدايا، مرگ بُسر را مرسان تا اين كه عقلش را بگيرى، و او را مشمول رحمت خود قرار مده حتى اندكى از روز، اى خدا، بسر و عمروعاص و معاويه را لعن فرما و غضبت را بر آنان روا دار و نقمت خود را بر آنها نازل فرما و به آنان سختى عذاب خود را برسان و آن عذابى را كه از قوم مجرمين برنمى دارى بر آنها نازل نما. [ همان، ص 18. ]

بسر بن ارطات عاقبت به نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام عقلش را از دست داد و در آخر عمرش كارهاى ديوانگان را انجام مى داد.