روزى معاويه به قصد اعتراض به اميرمؤمنان على عليه السلام به قيس بن سعد گفت: خدا رحمت كند ابوالحسن را، كه تازه روى و خندان و اهل مزاح و فكاهى بود.
قيس در پاسخ گفت:
آرى رسول خدا هم با ياران خود مزاح مى كرد و بر آنان لبخند مى زد ولى تو را چنين مى بينم كه با اين سخن منظور ديگرى دارى و با اين سخنان بر على عليه السلام عيب مى گيرى، به خدا سوگند، با همه گشاده رويى و شوخ طبعى از شير گرسنه هم هيبتش بيشتر بود و آن هيبت تقوا بود، نه آنچه را كه افراد ناتوان شام از تو بيم و هيبت دارند. اى معاويه، اين خوى على عليه السلام هم چنان تا اين زمان به صورت ميراثى نفيس به دوستداران و شيعيان او منتقل شده است، و همان گونه كه خشونت و ستم و تندخويى در گروه ديگر باقى است و هركس اندك آشنايى با اخلاق و سجاياى مردم داشته باشد اين موضوع را مى فهمد و باز مى شناسد. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 25. ]
وفات قيس در سال 59 يا 60 هجرى در آخر حكومت معاويه در مدينه منوره بوده است. ابن ابى الحديد مى گويد: قيس مردى شجاع و باتجربه بود، او طرفدار اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندان آن حضرت بود و با ابوبكر بيعت نكرد و بر همين عقيده باقى ماند تا در سال 60 هجرى از دنيا رفت. [ همان، ج 6، ص 64؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 216؛ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 102؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 179؛ ر. ك: الاصابه، ج 5، ص 475؛ تهذيب التهذيب، ج 6، ص 532. ]