هانى بن خطاب از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در صفّين همراه و در ركاب آن حضرت بود. وى عبيداللَّه پسر عمر بن خطاب را كه عضو سپاهيان معاويه بود، به قتل رسانيد، و قولى بر آن است كه قاتل عبيداللَّه در صفين مردى به نام محرز بوده است. [ ر. ك: تاريخ طبرى، ج 5، ص 36؛ وقعة صفين، ص 298. ]
از تاريخ طبرى استفاده مى شود كه 'هانى بن خطاب' در جنگ نهروان حضور داشته و در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام با خوارج جنگيده است. طبرى از ابو مخنف از ابو جناب نقل مى كند كه: هانى همراه زياد بن خصفه، خدمت اميرمؤمنان عليه السلام آمدند و هركدام مدعى كشتن 'عبداللَّه بن وهب راسبى' از رؤساى خوارج شدند، حضرت سؤال كردند: 'چگونه عمل كرديد؟' گفتند: 'يا اميرالمؤمنين، هنگامى كه ابن وهب را ديديم و شناختيم، هركدام با نيزه به او حمله كرديم و در اين حمله از هم ديگر سبقت مى گرفتيم. امام عليه السلام فرمود: 'با هم اختلاف نكنيد، هر دوى شما او را به هلاكت رسانده ايد.' بنابراين و هر دوى آنها پاداش مجاهدين را دارند. [ تاريخ طبرى، ج 5، ص 87. ]
'هانى بن نمره' از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام [ رجال طوسى، ص 62، ش 5. ] و مردى شجاع و نيرومند بود. وى با يارانش از قبيله 'حضرموت' در جنگ صفّين گروهى از شاميان را به هلاكت رساند.
'محمّد بن عتبه كندى' نقل مى كند كه گفت: از قبيله ما جوانى شجاع و دلاور به نام 'هانى بن نمر' بود كه مانند شيرِ بيشه مى جنگيد، در يكى از روزهاى جنگ صفين كه يكى از مردان بسيار دلاور شامى به معركه نبرد آمد و مبارز طلبيد، هيچ كس از حضرموتى ها پاسخ وى را ندادند و حاضر نشدند به جنگ او بروند. در اين موقع هانى خطاب به گروه قبيله خود گفت: سبحان اللَّه! چه چيزى مانع شده كه يك نفر از شما مقابل او نمى رود. اگر من بيمار و دچار ضعف و ناتوانى شديد نبودم، بى گمان به جنگِ او مى رفتم. اما هيچ يك از قبيله حضر موت به مرد شامى پاسخ ندادند، آن گاه خود اين جوان "هانى بن نمر" به ميدان شتافت. هم رزمانش به وى گفتند: سبحان اللَّه! تو با اين حال بيمارى به ميدان مى روى؟ او گفت: به خدا قسم به جانب او مى روم ولو كشته شوم.
هنگامى كه هانى پا در ميدان نبرد گذاشت، و مرد شامى را ديد او را شناخت كه از قوم حضرموت است، و 'يعمر بن اسيد' "اسد" است و با وى قرابت و نزديكى دارد، لذا 'يعمر' به 'هانى' گفت: تو فاميل منى، بازگرد چون دوست دارم شخص ديگرى به جنگ من بيايد و من نمى خواهم تو را به قتل برسانم. اما هانى گفت: من بيرون نيامدم جز آن كه خود را براى مرگ آماده كرده ام. در نسخه اى ديگر است كه گفت: و به خدا قسم برنمى گردم و مى جنگم تا امروز كشته شوم؛ بنابراين پروايى ندارم كه به دست تو يا به دست ديگرى كشته شوم. سپس به خويشاوند شامى خود نزديك شد و گفت: اى خدا! در راه تو و در راه رسولت و براى يارى پسرعموى پيامبرت مى جنگم.'
آن گاه هر دونفر با هم جنگيدند و شمشير زدند، اما طولى نكشيد كه هانى طرف مقابل "يعمر بن اسيد" را به هلاكت رساند، در اين ميان افرادى از سپاه شام به كمك وى آمدند و ياران هانى نيز به كمك هانى شتافتند. با اين اتفاق، جنگ بين دو گروه شدت يافت و جمعى - حدود 32 نفر - در اين جريان كشته شدند. اميرالمؤمنين عليه السلام هنگامى كه چنين ديد دستور داد همه گروه ها حمله كنند و هر گروهى از سپاه امام عليه السلام به گروه مقابل خود از سپاه شام حمله كردند؛ به طورى كه چيزى جز صداى شمشير شنيده نمى شد، حملات به قدرى بالا گرفت كه در اين مرحله از جنگ سپاه اسلام نتوانست نماز را كامل بخواند، بلكه در هنگام نماز به ذكر تكبير اكتفا كردند.... [ ر. ك: وقعة صفّين، ص 393. ]