در «كامل» جزرى آمده است كه:
امام على عليه السلام از قبيله همدان بيرون شد، در بين راه دو مرد را ديد كه زد و خورد مى كردند،
آنان را از هم جدا كرد و به راه خود ادامه داد، ناگهان صداى كسى را شنيد كه كمك مى خواست.
اميرالمؤمنين عليه السلام به جانب او شتافت و مى فرمود:
«فرياد رس آمد».
پس دو مرد را ديد كه يكى از آنان از ديگرى شكايت داشته و گفت:
يا اميرالمؤمنين عليه السلام پيراهنى به اين مرد فروخته ام به هفت درهم و با او شرط كرده ام كه درهم هاى سالم و بدون عيب به من تحويل دهد و او اين درهم هاى معيوب را به من داده است، و من از گرفتن آنها امتناع ورزيده از او مطالبه درهم هاى سالم نمودم،
در صورتى كه سيلى به صورتم زد.
اميرالمؤمنين عليه السلام به زننده فرمود: چه مى گويى؟
آن مرد گفت عليهم السلام راست مى گويد.
به او فرمود:
به شرط خود وفا كن.
و آنگاه به مضروب فرمود:
قصاص بگير!
مرد گفت: قصاص كنم يا عفو؟
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اختيار آن با خود توست.
و سپس به همراهان خود فرمود:
بگيريد او را.
پس مردى او را بر دوش گرفت و آن حضرت پانزده تازيانه به او زد و فرمود:
اين سزاى هتك حرمت توست نسبت به آن مرد. (353)