استفاده از علم غيب در حل نزاعها - الگوهای رفتاری امام علی (علیه السلام) و علم و هنر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

الگوهای رفتاری امام علی (علیه السلام) و علم و هنر - نسخه متنی

محمد دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

استفاده از علم غيب در حل نزاعها

1 حلّ اختلاف دو همسر جوان

چون امام على عليه السلام كوفه را مركز حكومت خويش انتخاب كرد، افراد زيادى از شهرهاى ديگر به آن شهر كوچ نموده، و در كنار آن حضرت زندگى مى كردند.

در اين ميان جوانى نيز از اطراف كوفه به اين شهر وارد شد و در آن استقرار پيدا كرده با دخترى ازدواج كرد.

چون حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نماز صبح را خواند، به يكى از يارانش دستور داد كه:

به فلان مكان رفته كنار مسجدى مى رسى، در آنجا خانه اى است كه زن و شوهرى با يكديگر نزاعى دارند، آنان را پيش من بياور.

پيك با همان نشانه اى كه حضرت در اختيار گذاشته بود، به خانه آنها رفته و صداى مشاجره آنها را شنيد و سپس هر دو را به حضور آن حضرت احضار كرد.

امام على عليه السلام در آغاز امر از شوهر سئوال كرد:

چرا با يكديگر نزاع مى كنيد؟

او جواب داد:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام! من با اين زن ازدواج كردم و چون خواستم با وِى خلوت كنم، در دل خويش نسبت به وِى شديدا احساس نفرت كردم، تا جائى كه نتوانستم با او نزديكى كنم و اگر مى توانستم شب او را از خانه بيرون مى كردم! ولى ما گرفتار مشاجره شديم، تا اينكه پيك شما در رسيد و ما را به حضور شما آورد.

حضرت آنگاه خطاب به حاضران فرمود:

سزاوار است شما اين جلسه را ترك كرده و مرا در كنار اين زن و شوهر تنها گذاريد، تا مطالب خصوصى آنان را باز نمايم.

و سپس خطاب به زن فرمود:

آيا اين جوان را مى شناسى؟

زن گفت: نه هيچگونه شناختى ندارم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اگر من اين جوان را به تو معرّفى كنم، آيا حقيقت امر را اعتراف مى كنى؟

زن گفت: بلى يا اميرالمؤمنين.

امام على عليه السلام فرمود:

آيا شما فلان زن و دختر فلان مرد نمى باشى؟

زن گفت:

چرا همينطور است، و من دختر همان شخص مى باشم كه شما مى فرمائيد!

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آيا بياد دارى كه تو پسر عموئى داشتى كه به همديگر علاقمند بوديد و او از تو خواستگارى كرد، ولى پدرت با اين امر موافق نبود، و به همين جهت او را از همسايگى اش اخراج كرد!؟

زن گفت: آرى، چنين است.

دقيقا حقيقت امر همينطور است!!

امام على عليه السلام فرمود:

اى زن يادت هست كه شبى براى رفع حاجت از خانه خارج گشتى و در خارج خانه، پسرعمويت به تو حمله نموده و با زور و كراهت و اجبار با تو نزديكى كرد؟!!

و آيا يادت هست كه تو اين واقعه را از پدرت پوشاندى، ولى آن را در اختيار مادرت قرار دادى؟

در حالى كه زن همچنان مبهوت و متحيّر مانده بود، و از آگاهى آن حضرت تعجّب مى كرد گفت: آرى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام همچنان ادامه داد:

آيا تو بياد دارى كه موقع زايمان به طور مخفى مادرت تو را از خانه خارج كرده و در كنار ديوار بچّه ات را به دنيا آورده، و سپس بچّه را به پارچه اى پيچيده و در همانجا گذاشتيد؟

آيا به ياد دارى هنگامى كه از آنجا برمى گشتيد ديدى كه كه سگى به بچّه ات نزديك شد، و شما سنگى را برداشتيد و به سوى سگ انداختيد ولى آن سنگ به سر بچّه ات اصابت كرد؟!

و سپس دوباره با مادرت برگشتيد، و مادرت سر بچّه را كه مجروح شده بود با پارچه اى بست؟

زن آنچنان متعجّب بود كه نمى دانست چه بگويد!

تا اينكه امام على عليه السلام فرمود:

چرا خاموشى؟ چرا حرف نمى زنى؟

زن گفت:

يا على! تمام حرف هاى شما صحيح است، ولى جز مادرم از اين واقعه كسى اطّلاع نداشت و من نمى دانم كه شما از كجا اين اخبار را به دست آورديد؟!

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

خداوند همه اين علوم و اخبار را در اختيار من قرار داده است.

و ادامه داد:

شما هنگامى كه از كنار بچّه تان برگشتيد، فلان قبيله آمده و بچّه را برداشته و او را بزرگ كردند، و به همراه خود او را به كوفه آوردند، و اين شوهرت همان بچّه تو مى باشد!!

آنگاه امام على عليه السلام خطاب به آن جوان فرمود:

سَرَت را باز كن.

چون جوان سَرَش را باز كرد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام جاى زخم دوران نوزادى را به زن نشان داد! و اضافه كرد:

اين جوان فرزند تو مى باشد، و خداوند نخواسته است گرفتار حرام شويد.

فَخُذى وَلَدَكِ وَ انْصَرِ فى فَلا نِكاحَ بَيْنَكُما

«اين جوان را ببر، فرزند تو است كه هرگز با همديگر حقّ ازدواج (354) نداريد.»

/ 248