رسول خدا صلّى الله عليه وآله از مردى اعرابى مادّه شترى به چهارصد درهم خريدارى كرد و هنگامى كه اعرابى پول را تحويل گرفت، فرياد بر آورد:درهم ها و شتر مال من است.اتفاقا خليفه اوّل از آنجا عبور مى كرد. پيامبر به او فرمود:بين من و اعرابى قضاوت كن!.خليفه اوّل گفت:اعرابى از شما گواه مى خواهد.خليفه دوم نيز از آنجا عبور كرد و سخنان خليفه اوّل را در آن باره تكرار كرد.در اين موقع امام على عليه السلام از دور نمايان گرديد.پيامبر صلّى الله عليه وآله به اعرابى فرمود:قبول دارى اين جوان كه مى آيد بين ما قضاوت كند؟اعرابى گفت: بلى.حضرت على عليه السلام آمد، اعرابى ادّعاى خود را مطرح كرد.حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به اعرابى فرمود:شتر را به پيامبر تسليم كن!اعرابى اعتنا نكرد تا اين كه آن حضرت سه بار گفتار خود را تكرار نمود، ولى نتيجه اى نبخشيد، در اين هنگام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اعرابى را با يك ضربه شمشير دور كرد.پس اهل حجاز گفتند:كه با آن ضربه سر او را پراند.و اهل عراق گفتند:عضوى از او را قطع كرد.و آنگاه امام على عليه السلام به پيامبر عرضه داشت:يا رسول اللّه! ما شما را در وحى تصديق مى كنيم چگونه در چهارصد درهم تصديق ننمائيم؟! (309)پيغمبر صلّى الله عليه وآله به خليفه اوّل و دوم رو كرده، به آنان فرمود:اين حكم خداست نه آنچه كه شما به آن حكم كرديد.