غلامى را نزد خليفه دوم آوردند، و ادّعا مى كردند مولاى خود را كشته است،خليفه دوم دستور داد او را بكشند.حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مانع شد و غلام را به حضور طلبيد و به او فرمود:آيا مولايت را كشته اى؟غلام گفت: آرى.حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چرا؟غلام گفت: با من عمل خلاف نمود.حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از اولياى مقتول پرسيد:آيا كشته خود را به خاك سپرده ايد؟آنها گفتند: آرى.حضرت على عليه السلام فرمود: چه وقت؟آنها گفتند: همين الا ن.حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به خليفه دوم رو كرده و فرمود:غلام را بازداشت كن و او را نده و به اولياى مقتول بگو پس از سه روز ديگر بيايند.چون پس از سه روز آمدند، على عليه السلام دست خليفه دوم را گرفت و به اتّفاق اولياى مقتول به جانب گورستان رهسپار شدند، و چون به قبر آن مرد رسيدند، آن حضرت به اولياى مقتول فرمود:اين قبر كشته شماست؟آنها گفتند: آرى.حضرت فرمود: آن را حفر كنيد!آن را حفر كردند تا به لَحَد رسيدند.آنگاه به آنان فرمود:ميّت خود را بيرون بياوريد.آنها هرچه نگاه كردند جز كفن ميّت چيزى نديدند.جريان را به آن حضرت عرضه داشتند.اميرالمؤمنين عليه السلام دوبار تكبير گفت و فرمود:به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه كسى كه به من خبر داده است،شنيدم از رسول خدا صلّى الله عليه وآله كه فرمود:هركس از امّتم كه كردار قوم لوط را مرتكب شود، پس از مردن سه روز بيشتر در قبر نمى ماند و زمين او را به قوم لوط كه به عذاب الهى هلاك شدند مى رساند و در روز قيامت با آنان محشور مى گردد. (313)