از جمله سؤالات كتبى پادشاه روم از معاويه يكى معناى «لاشى ء» بود معاويه پاسخش را ندانست.عمرو بن عاص از قضيّه با خبر گرديد، به معاويه گفت:اسب خوبى براى فروش به لشگرگاه على بفرست و به فرستاده بگو اگر قيمت اسب را از تو پرسيدند بگو «لاشى ء» اميد است بدين وسيله مشكل حلّ شود.از اين رو مردى اسبى برداشت و به لشگرگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رهسپار گرديد،اتّفاقا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با قنبر از كنار مرد عبور مى كردند.امام على عليه السلام به قنبر فرمود:برو اسب را از اين مرد بخر.قنبر نزد مرد رفت و به وى گفت:اسبت را به چند مى فروشى؟آن مرد گفت: به «لاشى ء»حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر فرمود:اسب را از او بگير.مرد گفت: پس «لاشى ء» را به من بده.اميرالمؤمنين او را در بيابان برد و سراب را به وى نشان داد و به او فرمود:اين «لاشى ء» است.مرد گفت: از كجا مى گوئى؟امام على عليه السلام فرمود:به دليل آيه قرآن:«يَحْسَبُهُ الظَّمَاَّن ماءا حَتَّى اِذَا جَاءَ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئا»«تشنه سراب را آب مى پندارد و چون بدان نزديك شود نمى يابد او را چيزى» (331)