خوارج از دیدگاه نهج البلاغه

حسین نوری همدانی

نسخه متنی -صفحه : 61/ 10
نمايش فراداده

علت انحراف جامعه پس از پيامبر

در اينجا لازم است در اين موضوع فكر كنيم كه آيا اين وضع انحطاطآميز و ركودهاى ذلت خيز، اين تمايل به فساد، اين تشتت و اختلاف، اين فاصله طبقاتى ميان ثروت اندوزان و فقراء محروم اجتماع در ميان ملت اسلامى چرا به وجود آمده و ريشه اصلى اين ماجرا چيست؟

با مقدارى فكر و توجه اين نكته كاملا روشن مى شود، كه اين مفاسد علت و سببى جز 25 سال زعامت و زمامدارى زمامداران گذشته، خصوصا دوران سياه عثمان و عمال ستمگرش نداشته است.

مردمى كه در زمان حيات پيامبر اسلام "ص" داراى يك هدف و يك مكتب و وحدتى ناگسستنى تحت رهبرى يك رهبر و يك سيستم حكومتى صحيح الهى بودند و مى رفت كه به كلى جهان را به يك ريسمان محكم آسمانى متصل نموده اصول سعادت جهانى را در سطح پهناور گيتى مستقر سازند اكنون در نتيجه ى فرمانروائى 25 ساله ى پس از پيغمبر به گونه اى متلاشى و متفرق شده اند كه اميرمومنان "ع" آنها را به اين چند گروه تقسيم مى كند:

ايها الناس، انا قد اصبحنا فى دهر عنود، و زمن كنود يعد فيه المحسن مسيئا، و يزداد الطالم فيه عتوا لا ننتفع بما علمنا، و لا نسال عما جهلنا، و لا نتخوف قارعه حتى تحل بنا.

و الناس على اربعه اصناف:

منهم من لا يمنعه الفساد فى الارض الا مهانه نفسه، و كلاله حده، و نضيض وفره و منهم المصلت لسيفه، و المعلن بشره، و المجلب بخيله و رجله قد اشرط نفسه، و اوبق دينه لحطام ينتهزه، او مقنب يقوده او منبر يفرعه.

و لبئس المتجر ان ترى الدنيا لنفسك ثمنا، و ممالك عند الل عوضا!

و منهم من يطلب الدنيا بعمل الاخره و لا يطلب الاخره بعمل الدنيا، قد طامن من شخصه، و قارب من خطوه، و شمر من ثوبه، و زخرف من نفسه للامانه، و اتخذ ستر الله ذريعه الى المعصيه.

و منهم من ابعده عن طلب الملك ضووله نفسه، و انقطاع سببه، فقصرته الحال على حاله، فتحلى باسم القناعه، و تزين بلباس اهل الزهاده، و ليس من ذلك فى مراح و لا مغدى.

و بقى رجال غض ابصارهم ذكر المرجع، و اراق دموعهم خوف المحشر، فهم بين شريد ناد و خائف مقموع و ساكت مكعوم وداع مخلص، و ثكلان موجع، قد اخملتهم التقيه و شملتهم الذله، فهم فى بحر اجاج اقواههم ضامزه، و قلوبهم قرحه قد وعظوا حتى ملوا و قهروا حتى ذلوا، و قتلوا حتى قلوا.

اى مردم ما در روزگار ستمگرى و كينه توزى و كفران واقع شده ايم. روزگارى كه نيكوكار بدكار شمرده مى شود، و ستمگر بر نخوت و طغيانش افزوده مى شود.

از آنچه كه مى دانيم بهره مند نمى شويم و آنچه را نمى دانيم نمى پرسيم. از حوادث كوبنده و بلاهاى بنيان كن نمى هراسيم تا به فكر چاره جوئى و جلوگيرى از آن بيفتيم.

مردم در اين روزگار به چهار گروه تقسيم مى شوند:

1- كسانى كه مى خواهند در روز زمين فساد برانگيزند ولى فقط سستى اراده و ناتوانى آنها و كندى شمشيرشان و كمى مال و ثروتشان، جلويشان را گرفته است.

2- كسانى كه شمشيرشان را از غلاف كشيده و شرارت و ناسازگارى خود را آشكار كرده، و عده اى سواره و پياده را به سوى خود فريفته، و از هر جهت آماده ى شعله ور ساختن آتش فتنه و فساد مى باشند. و در اين راه دين و ايمان خود را به باد داده اند، فعاليتهاى اينها يا براى اين است كه ثروتى به چنگ آورند، يا قائد و فرمانرواى جمعيتى باشند، و يا اينكه بر منبرى بالا روند و به پيشوائى مردم برسند "بدون اينكه، شايستگى آن را داشته باشند" تجارت زيانبخشى را اين گروه آغاز كرده اند، راستى تجارت بدو زيانبخشى است، تجارتى كه در سايه ى آن خود و سعادت خود را به دنيا بفروشند، و آنچه را كه در نزد خداوند است از دست بدهند.

3- كسانى كه از راه تزوير و ريا دنيا و موقعيت مادى را به وسيله ى اعمال اخروى مى طلبند، از روى تظاهر خود را با وقار و مودب نشان مى دهند، و هنگام راه رفتن آهسته و كوتاه قدم برمى دارند. براى فريب دادن به مردم جديت به خرج مى دهند. و خود را آراسته به امانت و درستى قلمداد مى كنند پوشش دينى و لباس خدائى را وسيله ى خوبى براى نيل به مقاصد شوم و خواسته هاى نفسانى و گناه قرار داده اند.

4- كسانى كه بر اثر نداشتن موقعيت و مقدمات دستيابى به رياست و جاه طلبى به اين حال اكتفا كرده و در گوشه اى نشسته اند و دستشان از فساد و فتنه كوتاه مانده است، و چون قدرت ارضاء تمايلات و آرزوهاى خود را ندارند، نام قناعت بر خود گذاشته، و در ظاهر خود را به زيور زهد و تقوى آراسته اند. و حال آنكه نه در صبح و شامش، و نه در ظاهر و باطنش، خبرى از زهد و قناعت واقعى نيست. 5- يك اقليت باقى مانده كه رجال واقعى و مردم با حقيقت مى باشند، آنان كه ياد واپسين قيامت، چشمان آنان را از طمع به لذائذ نامشروع فروبسته، و ترس محاكمات محشر اشكهايشان را فروريخته است. اما اينها وضع رقت بارى دارند بعضى از آنها رانده شده و رميده، و از اجتماع دور افتاده اند، و برخى ترسان و هراسان زندگى مى كنند، و گروهى خاموش و دهن بسته، و جمعى از انها با خلوص و پاكى مردم را به حق دعوت مى كنند، بعضى از آنها مصيبت زده و دردناك، و بالاخره جمعى از آنان براى تقيه اندوهگين و آزرده خاطر به گوشه اى گمنام پنهان گشته اند. و ناراحتى و رنج زندگى آنها را فراگرفته است، گويا اينان در دريايى شور فرورفته اند. دهانشان بسته و خاموش، و قلبشان، جريحه دار و محزون است. آنقدر به خاطر آگاهى مردم موعظه و نصيحت كردند، كه خسته و ملول گشتند.

آن اندازه در نتيجه ى ستم ستمگران مقهور شدند، كه در انظار پست و ذليل شمرده شدند، و آنقدر در اين راه كشته شدند كه تعدادشان كم شد. [ خطبه 32 صبحى الصالح ص 75 -74. ]