در نهج البلاغه در عين اينكه خداوند متعال با اوصاف كماليه توصيف شده است، هر گونه صفت مقارن و زائد بر ذات نفي شده است. از طرف ديگر، همچنانكه مي دانيم اشاعره طرفدار صفات زائد بر ذاتند و معتزله هر گونه صفت را نفي مي كنند.
همين امر سبب شده كه بعضي بپندارند آنچه در نهج البلاغه در اين زمينه آمده است در عصرهاي متأخرتر ساخته شده و تحت تاثير افكار معتزلي بوده است، و حال آنكه اگر فردي انديشه شناس باشد مي فهمد در نهج البلاغه كه صفت نفي مي شود، صفت محدود نفي مي شود [ در خطبه اول نهج البلاغه قبل از آنكه بفرمايد: و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه مي فرمايد: الذي ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود. ] و صفت نامحدود براي ذات نامحدود مستلزم عينيت ذات با صفات است نه انكار صفات آنچنانكه معتزله پنداشته اند، و اگر معتزله به چنين انديشه اي رسيده بودند هرگز نفي صفات نكرده و قائل به نيابت ذات از صفات نمي شدند.
و همچنين است آنچه در خطبه 228 درباره حدوث كلام پروردگار آمده است. ممكن است توهم شود كه آنچيزي كه در اين خطبه آمده است مربوط است به بحث در قدم و حدوث قرآن كه مدتها بازار داغي در ميان متكلمين اسلامي داشت و آنچه در نهج البلاغه آمده است در آن عصرها يا عصرهاي بعدتر الحاق شده است. ولي اندك دقت معلوم مي دارد كه بحث نهج البلاغه درباره حدوث و قدم قرآن- كه يك بحث بي معني است- نيست، بلكه درباره امر تكويني و اراده انشائي پروردگار است. علي مي فرمايد امر پرودگار و اراده انشائي پروردگار فعل اوست و به همين دليل حادث و متاخر از ذات است و اگر قديم و در مرتبه ذات باشد مستلزم ثاني و شريك براي ذات است:
يقول لمن اراد كونه كن فيكون، لا بصوت يقرع و لا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه انشأه و مثله لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان قديما لكان الها ثانيا.
يعني هر چه را بخواهد باشد مي گويد باش! پس وجود مي يابد، اين گفتن، آوازي كه دروازه گوشها را بكوبد و يا فريادي كه شنيده شود، نيست، سخن او فعل او است، و چون فعل او است حادث است و در مرتبه قبل موجود نبوده است و اگر قديم باشد خداي دوم خواهد بود.
به علاوه، رواياتي كه در اين زمينه از علي عليه السلام رسيده است و فقط برخي از آنها در نهج البلاغه جمع شده است رواياتي مسند است و به زمان خود آن حضرت متصل مي شود، بنابراين چه جاي ترديد است؟
و اگر شباهتي ميان كلمات علي عليه السلام و برخي سخنان معتزله مشاهده شود احتمالي كه بايد داده شود اينست كه معتزله از آن حضرت اقتباس كرده اند.
متكلمين اسلامي عموما "اعم از شيعي و سني، اشعري يا معتزلي" محور بحثهاي خود را حسن و قبح عقلي قرار داده اند. اين اصل كه جز يك اصل عملي اجتماعي بشري نيست از نظر متكلمين در عالم الوهيت نيز جاري است و بر سنن تكوين هم حكومت مي كند. ولي ما در سراسر نهج البلاغه كوچكترين اشاره و استنادي به اين اصل نمي بينيم، همچنانكه در قرآن نيز اشاره اي بدان نيست، و اگر افكار و عقايد متكلمين در نهج البلاغه راه يافته بود در درجه اول مي بايست پاي اين اصل باز شده باشد.